خیلی از مقولات انتزاعی مندرج در وجدان تعلیمی و آموزشی است. اروپائیها انتقال چنین ارزشهایی را به نسل بعد با اخلاق حل کردند. اخلاق اروپائی یک دیسیپلین است که با آموزش یک سبک زندگی تشریفاتی و به اصطلاح first class سعی دارد تا پاسخگوی دغدغههای ذهنی و احساسی اعضای اجتماع باشد. ایران پس از حملهی اسکندر نمیتواند تجربهی دانشگاهی غرب را تکرار کند. یکی از نصایح ارسطو به اسکندر جهت سلطه بر ایرانیان گماشتن افراد خُرد و بیفکر بر انسانهای خردمند بود. خرد در ایران پس از تهاجم اسکندر مردمی شد و با عوامزدگی تبدیل به ضربالمثلها و حکایتها و داستانهای ادبی گردید. نمیتوان بر اساس افسانه و شعر و ادب مملکتی را اداره کرد و هیچ سیاستمدار خردمندی هنر را مبنای مدیریت و حکومت بر عموم مردم قرار نمیدهد.
اعیان سیاسی موجود در ایران کنونی مبتنی بر یک فرگشت عمومی تاریخ به وجود آمدند و مورد استفاده هستند. اگر شعار فقهی "کل ما حکم به الشرع حکم به العقل و کل ما حکم به العقل حکم به الشرع" وضع و مورد استفاده قرار میگیرد یک پیشزمینهی دهشتناک تاریخی را به عنوان هزینههای اجتماعی و تجربهی ملی با خود حمل میکند. فارسی به عنوان زبان مورد پذیرش ایرانیان، از آنجمله است. نام سرزمینی که در دوران پهلوی ایران شد از آنجمله است. اگر شخصی دغدغهی دوستی و پابرجایی وطن داشته باشد مطمئنا از کنار لغات و مفاهیم پیرامونی ساده نگذشته و با ژرفاندیشی سعی در کنکاش و جستجوی معنای واقعی آن مینماید. کلمات در ادبیات فارسی یک برچسب نیست که به یک عینیت نسبت داده شود.
وضعیت سیاسی موجود نیز حاصل بازی سیاستمداران جهت افزایش قدرت تختگاه و دیهیمی صوفیان و موبدان نیست. نسلها زجر کشیدند تا قالبی جدید در تمدنسازی ایران به وجود آمده است. هنوز در گامهای نخستین و خط شروع مسابقه قرار نگرفتهایم تا ادعای مکتب فکری و فلسفی مستقل داشته و صاحب اندیشهای مدرن در علوم انسانی لحاظ شویم. دوست داشتن میهن و ارزش نهادن به مواریث فرهنگی با دغدغهمندی شخصی قابل تحصیل است. اگر فردی وطنش را دوست داشت راضی نمیشود با معامله بر امنیت ملی و یا آزار عمومی به مصادر مدیریتی منصوب و بر صندلی و میز ریاست جاخوش کند تا شهوت ریاستطلبی شخصیاش ارضا گردد. شمول وجدان اجتماعی منوط به تربیت درست فردی و معرفت نفس است که به شکر و منت الهی همه از آن بهرهمند و کلاسهای مختلف و متنوع اخلاق در همهی شهرهای ایران به صورت هفتگی دائر است.
دوست داشتن وطن با تعمقی که در تاریخ این مرز و بوم داشتم دین مردم است. بازی با دین مردم مورد پسند خداوند متعال نیست.
سرزمین فارس یا پرشیا که بعدها در سلطنت ساسانی هویتی آریایی پیدا کرد و ایران نامیده شد قدمتی بیش از هخامنشیان دارد. انگارهی ایران پدری کورش باطل و یادگار پهلوی است. فردی از سوادکوه مازندران که لهجهای ترکی داشت و در اصطبل سفارتخانههای اروپائی رفت و آمد میکرد پس از مدتی با استفاده از رابطهی آبدارچیان به مناصب نظامی رسید و با مجیزگویی از سیاست و صاحبان قدرت آمریکایی و انگلیسی پادشاه ایران شد. روحانیون سیاسی از رضاخان طرفداری کرده و با او بیعت نمودند تا از شر سلطنت شاهان روسی قاجار رها شوند. رضاخان به ترکیه رفته تا با آتاتورک ملاقاتی خصوصی پشت دربهای بسته داشته باشد. بعد از صحبت با پدر ترکان ترکیه آرزوی بزرگ ایران پدری را در ذهن گذراند و برای خانوادهی پهلوی نیایی هخامنشی ساخت. نیایی که به آرا و نظرات نازیسم حزب جهانی فاشیسم نزدیک بود و علیرغم شعارهای سیاسی ساکسونها در جنگ جهانی دوم به پشتیبانی معنوی از هیتلر منجر شد. اعلام موافقت با آلمان پایان کار رضاخان میرپنج است. نیای هخامنشی پهلوی به محمدرضا رسید و در کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت قانونی و کارآمد و شایسته و مردمی مرحوم دکتر مصدق با چماقداری شعبان بیمخ و زنان خیابانی بدنام قجر شهرنو تبدیل به قیام باستانی کاوهی آهنگر و ظفر فریدون بر اژیدهاک تازی و اهتزاز درفش کاویانی در پایتخت تنها پادشاهی شیعهی جهان شد.
مادها اولین سلطنتی هستند که سیاست را به فلات مرکزی ایران آوردند. مادها ترک نیستند بلکه زبانی تتری داشته و گفتند بعدها طی سلطنت اشکانی و ساسانی خاستگاهی در آذربایگان ایران پیدا کردند. معماری مادها نزدیک به توصیفات نُسک زرتشتیان بوده و همانگونه که در هگمتانه پیدا است همگی از خاک است. تخت جمشید معماری مبتنی بر سنگ دارد. هخامنشیان مبتنی بر سردیسها و پیکرتراشیهای موجود در پاسارگاد به اصطلاح الهیات زرتشتی دئوهپرست بودند بنابراین مشروعیتی نداشته و کافر محسوب میشوند.
آقایان احمدینژاد و مشائی و بقائی باید پاسخگوی مزبلهی فرهنگی حاصل از تبلیغ جهانشاهی کافری با نام کورش هخامنشی باشند. اثرات نابهخردانهی حاصل از تلاش بیننسلی بازگردانی ایران به دوران هخامنشی جز کفر و الحاد نبوده است. چرا چنین انسانهایی خود را صاحب شریعت میدانند و به قرآن باور ندارند؟!
کتاب اعتقادات صدوق پیش روی ما است. هر شخصی به سرفصلهای کتاب اعتقادات ایمان و باور قلبی نداشته باشد شیعهی دوازده امامی نیست. جهنمی وجود دارد بهشتی هست حساب و کتاب و قبر و قیامتی هست. نکیر و منکری هست. مواقف قیامت سخت و طولانی است. چرا از خدا دم میزنند و تبلیغ کفر و الحاد میکنند؟!
چرا به فکر شب اول قبر و برزخ و قیامت نیستند؟!
نزاع فرزندان ابراهیم با یکدیگر به صلاح منطقهی خاورمیانه نیست. اسرائیل ادعا دارند اوصیای ابراهیم از طریق یعقوب و با مانیفست سیاسی سلیمان پیامبر هستند. ایران نیز چنین ادعایی را به واسطهی اسماعیل و با سیرهی سیاسی علی فرزند ابوطالب دارد. اگر به اختلافات دینی فوق دامن زده شود حتما شریعت افراطی بر جامعهی ایرانی و هلاخای موسی و سلیمان بر اسرائیل حاکم میشود. هلاخای سلیمان و موسی دستور میدهد هر آنکس جینتل و یا عمالیق است را به قتل برسانید حتی اگر بچهای در رحم مادر باشد. همین موضوع با تعمیم تشیع افراطی بر سیاست ایران فرض است. داعش شیعی مبتنی بر فقه جواهری و مصلحت سیاسی قابل نظریهپردازی و پیادهسازی است. تشیع افراطی و هلاخای موسی و سلیمان حتما افیون تودهها است و نبودش بهتر از تداوم پر زجر و نکبت آن است.
خاتمهی شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی (اعلیاللهمقامهالشریف) به پادشاهی یزدگرد سوم اختصاص دارد:
آغاز پادشاهی یزدگرد سوم:
بخش ۱: چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
به ماه سفندار مذ روز ارد
چه گفت آن سخنگوی مرد دلیر
چو از گردش روز برگشت سیر
که باری نزادی مرا مادرم
نگشتی سپهر بلند از برم
به پرگار تنگ و میان دو گوی
چه گویم جز از خامشی نیست روی
نه روز بزرگی نه روز نیاز
نماند همی برکسی بر دراز
زمانه زمانیست چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری
به یارای خوان و به پیمای جام
ز تیمار گیتی مبر هیچ نام
اگر چرخ گردان کشد زین تو
سرانجام خاکست بالین تو
دلت را به تیمار چندین مبند
بس ایمن مشو بر سپهر بلند
که با پیل و با شیربازی کند
چنان دان که از بینیازی کند
تو بیجان شوی او بماند دراز
درازست گفتار چندین مناز
تو از آفریدون فزونتر نه ای
چو پرویز باتخت و افسر نه ای
به ژرفی نگه کن که با یزدگرد
چه کرد این برافراخته هفت گرد
چو بر خسروی گاه بنشست شاد
کلاه بزرگی به سر برنهاد
چنین گفت کز دور چرخ روان
منم پاک فرزند نوشین روان
پدر بر پدر پادشاهی مراست
خور و خوشه و برج ماهی مراست
بزرگی دهم هر که کهتر بود
نیازارم آن راکه مهتر بود
نجویم بزرگی و فرزانگی
همان رزم و تندی و مردانگی
که برکس نماند همی زور و بخت
نه گنج و نه دیهیم شاهی نه تخت
همی نام جاوید باید نه کام
بینداز کام و برافراز نام
برین گونه تا سال شد بر دو هشت
همی ماه و خورشید بر سر گذشت
هجوم تازیان تازهمسلمان حجاز به ایرانزمین و از میان رفتن ساسانیان:
بخش ۲: عمر سعد وقاس را با سپاه
عمر سعد وقاس را با سپاه
فرستاد تا جنگ جوید ز شاه
چو آگاه شد زان سخن یزگرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد
بفرمود تا پور هرمزد، راه
بپیماید و برکشد با سپاه
که رستم بُدش نام و بیدار بود
خردمند و گُرد و جهاندار بود
ستارهشمُر بود و بسیارهوش
به گفتارش موبد نهاده دو گوش
برَفت و گرانمایگان را ببرد
هر آنکس که بودند بیدار و گرد
برین گونه تا ماه بگذشت سی
همی رزم جستند در قادسی
بسی کشته شد لشکر از هر دو سوی
سپه یک ز دیگر نه برگاشت روی
بدانست رستم شمار سپهر
ستارهشمُر بود و با داد و مهر
همیگفت کاین رزم را روی نیست
رهِ آبِ شاهان بدین جوی نیست
بیاورد صلّاب و اختر گرفت
ز روز بلا دست بر سر گرفت
یکی نامه سوی برادر به درد
نوشت و سخنها همه یاد کرد
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو دید نیک و بد روزگار
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهندهمَردم شود بدگمان
گنهکارتر در زمانه منم
ازیرا گرفتار آهرمنم
که این خانه از پادشاهی تهیست
نه هنگام پیروزی و فرهیست
ز چارم همیبنگرد آفتاب
کزین جنگ ما را بد آید شتاب
ز بهرام و زُهرهست ما را گزند
نشاید گذشتن ز چرخ بلند
همان تیر و کیوان برابر شدست
عطارد به برج دو پیکر شدست
چنین است و کاری بزرگست پیش
همی سیر گردد دل از جان خویش
همه بودنیها ببینم همی
وزان خامشی برگزینم همی
بر ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
دریغ این بزرگی و این فرّ و بخت
کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
برین سالیان چارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نشمرد
ازیشان فرستاده آمد به من
سخن رفت هرگونه بر انجمن
که از قادسی تا لب جویبار
زمین را ببخشیم با شهریار
وزان سو یکی برگشاییم راه
به شهری کجا هست بازارگاه
بدان تا خریم و فروشیم چیز
ازین پس فزونی نجوییم نیز
پذیریم ما ساو و باژ گران
نجوییم دیهیمِ کُنداوران
شهنشاه را نیز فرمان بریم
گر از ما بخواهد گروگان بریم
چنین است گفتار و کردار نیست
جز از گردش کژِّ پرگار نیست
برین نیز جنگی بوَد هر زمان
که کشته شود صد هژبر دمان
بزرگان که با من به جنگ اندرند
به گفتار ایشان همیننگرند
چو میروی طبری و چون ارمنی
به جنگاند با کیش آهرمنی
چو کلبوی سوری و این مهتران
که گوپال دارند و گرز گران
همی سرفرازند که ایشان کیَند
به ایران و مازنداران بر چیَند
اگر مرز و راهست اگر نیک و بد
به گرز و به شمشیر باید ستد
بکوشیم و مردی به کار آوریم
بریشان جهان تنگ و تار آوریم
نداند کسی راز گردانسپهر
دگرگونهتر گشت بر ما به مهر
چو نامه بخوانی خرد را مران
بپرداز و برساز با مهتران
همه گِرد کن خواسته هرچ هست
پرستنده و جامهٔ برنشست
همی تاز تا آذرآبادگان
به جای بزرگان و آزادگان
همیدون گله هرچ داری ز اسپ
ببر سوی گنجور آذرگشسپ
ز زابلستان گر ز ایران سپاه
هرآنکس که آیند زنهارخواه
بدار و بپوش و بیارای مهر
نگه کن بدین گردگردان سپهر
ازو شادمانی و زو در نهیب
زمانی فرازست و روزی نشیب
سخن هرچ گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرا نیز روی
درودش ده از ما و بسیار پند
بدان تا نباشد به گیتی نژند
گر از من بَدآگاهی آرَد کسی
مباش اندرین کار غمگین بسی
چنان دان که اندر سرای سپنج
کسی کو نهد گنج با دست رنج
چو گاه آیدش زین جهان بگذرد
از آن رنج او دیگری برخورد
همیشه به یزدانپرستان گرای
بپرداز دل زین سپنجیسرای
که آمد به تنگ اندرون روزگار
نبیند مرا زین سپس شهریار
تو با هر که از دودهٔ ما بوَد
اگر پیر اگر مرد برنا بوَد
همه پیش یزدان نیایش کنید
شب تیره او را ستایش کنید
بکوشید و بخشنده باشید نیز
ز خوردن به فردا ممانید چیز
که من با سپاهی به سختی درم
به رنج و غم و شوربختی درم
رهایی نیابم سرانجام ازین
خوشا باد نوشین ایرانزمین
چو گیتی شود تنگ بر شهریار
تو گنج و تن و جان گرامی مدار
کزین تخمهٔ نامدار ارجمند
نماندست جز شهریار بلند
ز کوشش مکن هیچ سستی به کار
به گیتی جزو نیستمان یادگار
ز ساسانیان یادگار اوست بس
کزین پس نبینند زین تخمه کس
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد
که خواهدشد این تخت شاهی به باد
تو پدرود باش و بیآزار باش
ز بهر تن شه به تیمار باش
گر او را بد آید تو شو پیش اوی
به شمشیر بسپار پرخاشجوی
چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه گردنفراز
بپوشد ازیشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از برِ سر کلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرّینهکفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
به رنج یکی دیگری برخورَد
به داد و به بخشش همیننگرد
شب آید یکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستانندهٔ روزشان دیگرست
کمر بر میان و کله بر سرست
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژّی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرَد و گفتوگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر
رباید همی این از آن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهٔ بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بود دانشومند و زاهد به نام
بکوشد ازین تا که آید به کام
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام
همه چارهٔ ورزش و ساز دام
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهن خشک و لبها شده لاژورد
که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنین بیوفا گشت گردانسپهر
دژم گشت وز ما ببرید مهر
مرا تیز پیکان آهنگذار
همی بر برهنه نیاید به کار
همان تیغ کز گردن پیل و شیر
نگشتی به آورد زان زخم سیر
نبُرَّد همی پوست بر تازیان
ز دانش زیان آمدم بر زیان
مرا کاشکی این خرد نیستی
گر اندیشهٔ نیک و بد نیستی
بزرگان که در قادسی بامنند
درشتند و بر تازیان دشمنند
گمانند کاین بیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
ز راز سپهری کس آگاه نیست
ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چو بر تخمهای بگذرد روزگار
چه سود آید از رنج وز کارزار
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسی گورگاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد من اندر مبند
دو دیده ز شاه جهان برمدار
فدی کن تن خویش در کارزار
که زود آید این روز آهرمنی
چو گردون گردان کند دشمنی
چو نامه به مُهر اندر آورد گفت
که پوینده با آفرین باد جفت
که این نامه نزد برادر بَرَد
بگوید جزین هرچ اندرخورد
پایان شاهنامه که گفتند خوش است:
بخش ۱۷: چو بگذشت سال از برم شست و پنج
چو بگذشت سال از برم شست و پنج
فزون کردم اندیشهٔ درد و رنج
به تاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم
بزرگان و بادانش آزادگان
نبشتند یکسر همه رایگان
نشسته نظاره من از دورشان
تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جز احسنت از ایشان نبُد بهرهام
بکفت اندر احسنتشان زهرهام
سر بدرههای کهن بسته شد
وزان بند روشن دلم خسته شد
ازین نامور نامداران شهر
علی دیلمی بود کو راست بهر
که همواره کارش بخوبی روان
به نزد بزرگان روشنروان
حسین قتیب است از آزادگان
که از من نخواهد سخن رایگان
ازویم خور و پوشش و سیم و زر
وزو یافتم جنبش و پای و پر
نیَم آگه از اصل و فرع خراج
همیغلتم اندر میان دواج
جهاندار اگر نیستی تنگدست
مرا بر سر گاه بودی نشست
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندر آرم فلک
همی گاه محمود آباد باد
سرش سبز باد و دلش شاد باد
چنانش ستایم که اندر جهان
سخن باشد از آشکار و نهان
مرا از بزرگان ستایش بود
ستایش ورا در فزایش بود
که جاوید باد آن خردمند مرد
همیشه به کام دلش کار کرد
همش رای و هم دانش و هم نسب
چراغ عجم آفتاب عرب
سرآمد کنون قصهٔ یزدگرد
به ماه سفندارمد روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداور کردگار
چو این نامورنامه آمد به بُن
ز من روی کشور شود پر سخُن
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن من پراگندهام
هر آنکس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
در الملاحموالفتن سیدبنطاووس مروی است که هنگام شکست ساسانیان از قوای وحشی تازی و تصرف شهر تیسفون، شاه ایران یزدگرد سوم دست به کنگرههای ایوان مدائن زد و با چشمانی خونبار و پر اشک گفت پسر من در آخرالزمان انتقام سختی از تازیان مهاجم خواهد گرفت که مراد حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) است. پایان شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی ابتدای ظهور جهانی حضرت مهدی (علیهالسلام) است.
ایران ابرقدرت جهانی و یا منطقهای نیست اما نصرتهای الهی را به عینه مشاهده کرده است. از نمونههای عملی آن انفجار هواپیمای اوکراینی است که منجر به اشغال شرق و جنگ خانمانبرانداز میان پوتین و زلنسکی گردید. تقابل فوق برندهای خواهد داشت اما پیروز میدان نبرد پس از اعلام پایان جنگ در بدترین شرایط اقتصادی و ضعیفترین وضعیت نظامی و امنیتی قرار میگیرد. بازندهی جنگ نیز برای همیشهی تاریخ از نقشهی جهان حذف میشود. بلایی که سر امپراتوری پروس طی جنگ جهانی اول و سپس انحلال واحد سیاسی مستقل آن در سرزمین آریائیهای آلمان به وجود آمد. نزاع آتشین و موشکی بینالمللی زمینههای بسیاری دارد و به واسطهی چشمپوشی معاهدات سیاسی جهانی توسط ابرقدرتهای بلوک غرب حتما کشورهای با قدرت نظامی متوسط درصدد برخواهند آمد تا حق خود را با قدرت سخت و از راه جنگ اثبات نمایند. ترکیه و آلمان از جمله کشورهای مطرح و باوضعیتی نزدیک به روسیه هستند. پوتینیسم اثبات کرد میتواند باعث بازیابی قدرت سیاسی و نظامی روسیه شود. با پذیرش وضعیت جنگی و کیفیتی سیاسی نزدیک به حزب پوتین در کشورهایی مانند ترکیه و آلمان اثبات قدرت سیاسی در سرزمینهای پیرامونی منجر به افزایش تراز بینالمللی و منطقهای قدرتهای نوظهور میگردد.
آلمان تجربهی جنگ جهانی دوم را دارد. آلمان نازی توانست در مدت زمانی کوتاه نصف اروپا را تحت انقیاد خود درآورد اما بلندپروازیهای هیتلر باعث از میان رفتن ظفرهای ابتدائی شد. هزیمت آلمان از زمانی شروع شد که به مرزهای انگلیس نزدیک شد بنابراین به دنبال راهبردی جدید خواهد رفت. کشورهای لهستان، چک، اتریش و سوئیس مقاصد مناسبی جهت تصرف سرزمینی برای آلمان هستند. ترکیه نیز که زمانی با خلافت عثمانی از ابرقدرتهای جهان محسوب میشد و رجب طیب اردوغان سعی در بازتعریف خلافت ترکان عثمانی داشت اما نتوانست چنین امری را محقق سازد توان حمله به کشورهای اروپای شرقی را دارد. سرزمینهای مد نظر ترکیه میتواند قبرس، یونان، بلغارستان، رومانی و اوکراین تحت حاکمیت زلنسکی باشد. روسیه نیز بلاروس و استونی را لقمههای چرب و نرمی پنداشته و مانند اوکراین بخش لایتجزی خویش میپندارد.
انگلیس همچنان آرام و متین مثل سدههای گذشته با سیاست بر متصرفات خود افزوده و شاید نروژ، سوئد و فنلاند را به عنوان سرزمینهای تحتالحمایه بپذیرد.
ایران در مسابقات سیاسی کشورهای اروپائی شرکت نکرد اما با کنشگری فعال، سخت و فشردهی منطقهای علیه مکانیسم ماشهی ایالات متحدهی آمریکا آغازگر جنگ جهانی سوم شد: