بلاگ
بلاگ

بلاگ

حکمت مطهر

تفکرات و نظریات مطهری و هوادارانش نمی‌تواند به صورت مستقیم و بی‌پیرایه‌های فرهنگ مدرن جمهوری‌اسلامی استفاده شود چرا که فرهنگ دلخواه مطهری مکه و مدینه‌ی صدر اسلام بوده و حتما با هویت‌تاریخی ایرانیان در تضاد است.پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری ذیل مطلبی با عنوان سیمای پیامبر اعظم در آثار استاد مطهری نوشته است:

 از آنجا که به اعتقاد نگارنده ، شهید مطهری رحمةالله یکی از بزرگترین متخصصان علوم اسلامی در عصر حاضر است که با جامعیت علمی و عملی ای که داشت در بسیاری از دانش های اسلامی و مباحث دینی متخصص و صاحب نظر بوده است،به جد بر این باور است که اولاً با تاسف فراوان شخصیت بی نظیر آن شهید فرزانه آن گونه که باید شناخته نشده و علی رغم اقبال فراوان جامعه به آثار فراوان و پر بار و سرشار از معنویت آن شهید بزرگوار و آشنایی اجمالی و مختصری که عموم مردم با زندگی و حیات پر ثمر ایشان دارند، ولی هنوز که نزدیک به سه دهه از شهادت خون بار وی می گذرد آنچنان که شایسته آن شهید سعید است شأن و شخصیت ایشان جایگاه واقعی خویش را در مرکز حوزه و محافل دانشگاهی پیدا نکرده است.

ثانیاً مباحثی که استاد در آثار فراوان خود مطرح فرموده، علاوه بر تنوع و تکثیر در موضوعات ، از آنچنان عمق وژرفایی برخوردار است که حتی امروز هم که شاید حدود نیم قرن از نگارش برخی از آثارش می گذرد ، همچنان با طراوت و جدید، و بعضاً ابتکاری و تازه هست که گویا همین دیروز برای حل مشکل امروز جامعه ما به نگارش در آمده است.

شاید برخی این عقیده را حمل بر غلو و مبالغه نمایند، ولی از آنجا که نگارنده سال هاست که آثارش استاد را از زوایای مختلف و موضوعات متعدد مورد بررسی قرار داده است با اعتقاد راسخ بر این عقیده پا می فشرد و به جد بر این باور است که حتی اگر کتابهای استاد در دانشگاهها تدریس ، شود، علمی استاد در بسیار از موضوعات تدوین شود ، کاری است بسیار شایسته که جای چنین مباحثی متاسفانه فعلاً خالی است. واگر گفته شود در رشته های الهیات ، گرایش با عنوان"مطهری پژوهی " باید تاسیس شود، یا لااقل آرا و اندیشه های ناب و بکر و بدیع اساتید بزرگوار ایشان همچون امام خمینی و علامه طباطبایی است. باید در دوره های کارشناسی ارشد رشته های الهیات مورد بحث و بررسی و احیاناً نقد ونظر قرار گیرد سخنی به گزاف گفته نشده است.

از آنجا که نگارنده به شدت بحت تاثیر اندیشه های این سه بزرگوار در دوران معاصر یعنی امام خمینی رحمة الله علیه و شهید مطهری رحمة الله علیه قرار دارد سعی نموده است بیشترین تلاشهای علمی خویش را در بحث و پژوهش پیرامون زندگی و حیات طیبه این بزرگواران و نیز بررسی دیدگاه های قرآنی و حدیثی آنان مصروف دارد که حاصل این تلاشها، نگارش مقالات متعدد و کتبی چند در این زمینه بوده است.

بر مبنای چنین تفکر ی است که با قاطعیت تمام بر این باور است که باید دانشکده های الهیات ؛ رشته ها یا گرایش هایی تحت عناوین:«خمینی پژوهی، المیزان پژوهی و مطهری پژوهی و...» دایر شود، تا علاوه بر آرا و اندیشه های اجتماعی این دانشمندان ، پاره ای افکار و عقاید قرآنی و حدیثی آنان نیز مورد بحث قرار گیرد و دیدگاههای اصلاحی این بزرگواران مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته به صورت دستورالعمل هایی به جامعه جوان امروز و نسل حاضر معرفی گردد.

یکی از مباحثی  که در آثار استاد شهید مطهری قابل بحث و پی گیری است ، موضوع این مقاله، یعنی«سیمای نورانی و ملکوتی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آل وسلم» ازنگاه آن شهید فرزانه است؛ که نه تنها از جنبه علمی و نظری مورد بحث فراوان ایشان بوده است؛ بلکه از جهات عملی نیز به شدت مورد توجه ایشان بوده و در زندگی شخصی استاد نیز تاثیر بسیاری داشته است.

نگارنده بسیار علاقه مند بوده و هست که به بهانه سال جاری که از سوی رهبر فرزانه انقلاب به نام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آل وسلم نامگذاری شده ، از این زاویه به بررسی آثار فراوان استاد بپردازد که اگر چه تا کنون موفق به انجام کامل آن نشده است؛ ولی در نظر دارد این بحث را در یک طرح گسترده تر دیگری به انجام برساند ، که تحت عنوان سیمای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آل وسلم درقرآن و حدیث با همت و حمایت معاونت محترم پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف آباد در دست اقدام دارد و در نظر است تا به خواست خدای متعال علاوه بر معرفی شخصیت نورانی پیامبرصلی الله علیه و آل وسلم  در قرآن و حدیث ، از اندیشه های تاریخ نگاران سده های نخستین اسلام، نظیر طبری، یعقوبی، مسعودی وغیره نیز استفاده کند و آرا بزرگان معاصر همچون امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری راکه در بسیاری موارد ،فصل الخطاب پاره ای منازعات است در این طرح بیاورد.

آنچه درمجال کنونی مد نظر است بررسی اجمالی دیدگاه شهیدمطهری در این زمینه است که شاید صرفاً فتح یابی در بحث مورد نظر باشد، تا پژوهشگران علاقمند به تحقیقات عمیق تر و گسترده تری در این باره بپردازند.

شاید بسیار از مشتاقان آثار فراوان استاد، و نیز برخی علاقه مندان شخصیت بزرگوار شهید مطهری، با مشاهده عنوان فوق ، بلافاصله کتاب کوچک و کم حجم اما بسیار عمیق و پر محتوای ایشان یعنی"سیری در سیره ی نبوی" دا در ذهن تداعی کنند و فوراً چنین داوری نمایند که استاد هر چه را که می خواسته در این زمینه مطرح نماید در این کتاب مذکور آورده است؛ به گونه ای که گویا دردیگر آثارش در این باره مطلبی بیان نفرموده است. در حالیکه واقعیت خلاف این دیدگاه است و ایشان در آثار و نوشته های خویش اعم از آنها که به صورت سخنرانی القاء شده ،یا آنهایی که به صورت یادداشت یا دست نوشته ها و حواشی و پاورقی هایی که مرقوم فرموده و به تدریج در حال انتشار است؛ مباحث بسیار را در این زمینه مطرح نموده که گرد آوری و تدوین همه آن مباحث قطعاً بر یک جلد کتاب پرحجم و قطور بالغ خواهد شد، که نگارنده امیدوار است به انجام چنین اقدامی موفق شود. چرا که معتقد است جمع آوری و دسته بندی و تنظیم درست این مطالب و عرضه مطلوب آن به نسل حاضر یکی از بهترین اقدامات در زمینه معرفی شخصیت پیامبر بزرگوار اسلام است؛ که با تاسف فراوان مورد هجوم همه جانبه ی دشمنان قسم خورده آن پیامبر رحمت و پیام آور صلح و دوستی قرار گرفته است.

استاد شهید شاید با پیش بینی چنین روزهایی ، یکی از فعالیت های مهم علمی خویش را معرفی چهره تابناک پیامبرصلی الله علیه و آل وسلم و بررسی سیره ی رفتاری آن حضرت قرار داد و چنانکه خود به یکی از دوستان و همفکرانش گفته بود، چندین هزار فیش در این زمینه تهیه کرده بود.

استادعلامه ، محمد رضا حکیمی که از دوستان نزدیک و همشهری استاد شهید است و سالهای سال با استاد همفکر و همراه بوده است، درمقاله مفصلی که در معرفی ابعاد متعدد شخصیت شهید مطهری فراهم نموده و ذیل عنوان"آفاق برون حوزه ای شهید مطهری" منتشر شده در این باره می نویسد:"تا آنجا که به یاد دارم می فرمود:«من درباره زندگی و سیره پیامبرصلی الله علیه و آل وسلم چند هزار فیش و یادداشت جمع کرده ام...»"

از آنجا که استاد مطهری ، به پیامبرصلی الله علیه و آل وسلم اکرم عاشقانه ارادت داشت و به شدت تحت تاثیر جاذبه معنوی شخصیت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آل وسلم قرار داشت،بر این باور بود که:

" اگر کسی بخواهد زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم را مورد مطالعه قرار دهد ، باید تمام دوره های این زندگانی را مورد دقت و تحلیل قرار دهد . سراسر زندگانی پیامبر اعجاز و تربیت است و باید همه در ارتباط با هم موورد مطالعه قرار گیرد. زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم 63سال است و این 63 سال یک واحد است. من اگر موفق شوم، زندگی پیامبر را زیر عنوان "63سال" خواهم نوشت."

اگر چه با تاسف فراوان ، استاد موفق نشد تا اثر جاودانه ی را که می خواست درباره عظمت شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم ذیل عنوان «63 سال» تدوین کند،به نگارش در آورد؛ ولی باید خدا را شاکر بود که بسیاری ازمباحث مربوطه به این موضوع در آثار فراوان استاد مطرح شده است، به ویژه در کتاب ارزشمند . و باقی دست نوشته ها و یادداشتهای استاد به همت والای "شورای نظارت بر نشر آثار شهید مطهری" که زیر نظر مستقیم فرزند برومند استاد یعنی دکتر علی مطهری اداره می شود، درحال انتشار است؛ که برای این عزیزان در ادامه مسیر پرثمری که در پیش گرفته اند از خدای متعال توفیق روز افزون وموقعیت های چشمگیر را آرزو داریم.

به هر صورت یکی از مهمترین زمینه های پژوهش استاد به بررسی شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم و معرفی سیره و رفتار آن حضرت مربوط می شود که مطالب بسیار مباحث متنوع زیادی را شامل می گردد، که بی اغراق بعضاً نو و ابتکاری هستند و تنها از فردی همانند شهید مطهری انجام چنین نو آوری هایی بر می آید.

استاد درمقدمه کتاب«سیری در سیره ی نبوی» می فرمایند:"چند سال پیش من فکر کردم که در زمینه سیره ی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلم کتابی بنویسم به همین سبکی که عرض خواهد کرد.مقدار زیادی یادداشت تهیه کردم ، ولی هرچه جلو تر رفتم ، دیدم مثل این است که دارم وارد دریایی می شوم که به تدریج عمیق تر می شود. البته صرف نظر نکردم ومی دانم که نمی توانم ادعا کنم که می توانم سیره پیغمبر را بنویسم ولی«ما لا یدرک کله لا یترک کله» بالاخره تصمیم دارم به حول و قوه الهی روزی چیزی در این زمینه بنویسم تا بعد دیگران بیایند بهترش را بنویسند."

چنانکه اشاره شد، اگر چه متاسفانه چنین خواست، صورت عملی به خود نگرفت و شب پرستاران کور دل به استاد اجازه ندادند تا آنچه را که علاقه مند بود به انجام برساند؛ ولی همان گونه که ناشر این اثر وعده می دهد، جای بسی خوشبختی است که "درباره سیره ی نبوی یادداشت های زیادی از ایشان موجود است و این یادداشتهای به فضل خدا، جهت استفاده محققین در سلسله یادداشتهای استاد منتشر خواهد شد."

ما نیز امیدوار و بی صبرانه در انتظاریم تا شورای محترم نظارت بر نشر آثار شهید مطهری و عده ای را که سالها پیش داده است به انجام برساند و اگر چه یادداشتهایی را که بر اساس حروف الفبا به وسیله استاد تنظیم شده بود، در هفت مجله منتشر ساخت و ظاهراً جداول یادداشتهای موضوعی استاد را هم انتشار داده است، اما با توجه به اهمیت موضوع پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم در حال حاضر ، و نامگذاری امسال به نام مبارک پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم و نیز توطئه های رنگارنگ ومتعدد دشمنان اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم امید می رود شورای نظارت بر نشر آثار استاد، این بخش از یادداشت های ایشان را در اولویت دستور کار خویش قرار دهد و در سال جاری به مشتقان و علاقه مندان ارائه نمایند.

لازم به یاد آوری است که فهرست کاملی از مباحث و موضوعات "سیری در سیره ی نبوی و رسول اکرم  صلی الله علیه و آل وسلم" در جداول یادنامه استاد آمده است. که از جمله در آن چنین می خوانیم:

" این یادداشت های {مربوط به سیره ی نبوی} در مجموع 499 صفحه به قطع دفتر چه بغلی است" آنگاه به تفصیل به ذکر عناوین موضوعات می پردازد. سپس به یادداشت های تاریخ انبیاء به طور عموم و تاریخ  پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم به طور اخص اشاره نموده و زیر تیترهایی را در ذیل عنوان رسول اکرم صلی الله علیه و آل وسلم  نام می برد، که آن نیز بیش از چهار صد صفحه می شود.حدود 580 صفحه مطلوب می شود، نام می برد که امید است هرچه زورتر این مباحث در اختیار علاقه مندان قرار گیرد.

همان گونه که اشاره شد. شهید مطهری به دلیل عشق وافرش  به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آل وسلم  و ارادت فوق العاده ای که به شخصیت ملکوتی آن حضرت داشت، که در صفحات بعد مختصراً به آن اشاره خواهد شد، اقدام به تدوین و تهیه یادداشتهایی در زمینه سیره پیامبرصلی الله علیه و آل وسلم نمود؛ ولی یک عامل دیگری هم در این اقدام مؤثر بود که آن را نیز نباید از نظر دور داشت، چرا که حاکی از حضور عینی و مستمر و دائمی ایشان درمتن جامعه و دغدغه خاطر همیشگی ایشان در حل معضلات و مشکلات جامعه بود.

این واقعیتی است که از خود شهید نیز نقل شده است که فرمود:«من هنوز نتوانستم آنچه را که خود مایل بودم و علاقه داشتم انجام دهم ، به انجام رسانم، بلکه هر چه تاکنون اقدام نمودم مسایلی بوده است که فضای جامعه و نیازهای جوانان برمن تحمیل نموده است.»

عبارت استاد در این زمینه چنین است:«این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته ومقاله یا کتاب نوشته ام تنها چیزی که درهمه نوشته هایم آن را هدف قرار داده ام حل مشکلات و پاسخ گوئی ، به سؤالاتی است که در زمینه مسائل اسلامی درعصر ما مطرح است. » به نظر می رسد در خصوص تهیه یادداشتهایی درزمینه سیره نبوی و شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم نیز علاوه بر عشق و علاقه درونی ، این عامل هم تاثیر به سزایی داشته است. نیز علاوه بر عشق و علاقه درونی ، این عامل هم تا ثیر به سزایی داشته است. زیرا در آن سالها کتابی به عنوان گفتگو درباره زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم  ، از سوی ایادی خائن تهیه و تالیف شده بود و در دسترس برخی قرار گرفته بود. نوشته ای باطل و کتابی مبتنی بر افتراء در وقایع ، تقطیع در نقل ، تحریف درمتن و خیانت و تدلیس در عرضه و...

«شهید مطهری» چون مؤمنی متعهد ، از آن اطلاع یافته بود و به موارد نقص و خیانت آن کتاب و اغراض ساواک از تهیه و پخش آن پی برده بود. از این رو، می خواست با کاری جامع ، جلو این گونه نغمه های شوم را که گاه گاه از سوی بی خبری مستشرقان یهودی ومسیحی و دیگر ایادی خیانت و فجور جاسوسی و ظلال داخلی درکشورهای اسلامی در افکنده می شود، یکباره بگیرد.

در همان ایام  درصدد بود تا از چند تن دیگر از صاحب نظران نیز بخواهد که در پاسخ آن یاوه های مرموز، تقطیع های مزورانه(که بر خوانندگان بی اطلاع پوشیده می ماند) دروغ های تاریخی بزرگ، به هم اندازهیای طرارانه و تصویرگریهای کاذب قلم ، کتابی بنویسد، او کسانی چند را نام می برد. از جمله آقای دکتر سید جعفر شهیدی ومرحوم دکتر علی شریعتی ، می گفت اینان می توانند آثار سوء این نوشته مزورانه ومرموز را خنثی کنند.

چنانکه مشاهده می شود ضرورت پاسخگویی به یاوه سراییهای برخی ایادی ساواک سبب شد که استاد به فکر نگارش کتابی در زمینه زندگانی و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلم  باشد. و شاید دقیقاً برهمین اساس باشد که ایشان عقیده دارند علیرغم اینکه""یکی از منابع شناخت؛ از نظر اسلام  از ، سیره اولیا و پیشوایان اسلام شخص پیغمبر اکرم تا ائمه اطهار و به عبارت دیگر سیره معصومین است."

و علی رغم اینکه"یکی از منابع شناخت که یک نفر مسلمان باید دید و بینش خود را از آن راه اصلاح و تکمیل کند، سیره وجود مقدس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلم  ؛ ولی با این همه ، به جد بر این باور است که ماظلمی نظیر ظلمی که درمورد قرآن " کرده ایم در مورد سیره پیغمبر و ائمه اطهار نیز کرده ایم . و ایشان بارها و با اظهار تاسف از این قضیه یاد کرده از جمله می فرماید:

"ما نمی توانیم از این اظهار تاسف در باره خودمان خودداری بکنیم که ما که امت پیغمبر آخرالزمان هستیم ، از هر کداممان اگر بپرسند چند تا سخن از پیغمبر بلدیم- حتی لفظش را هم بلد نیستیم، چه برسد به معنی و تفسیرش، و نه از سیره و رفتار پیغمبر می توانیم چند کلمه بگوییم"

شاید بی مناسبت نباشد که نکته ای را که استاد شهید در این زمینه مطرح فرموده، از بیان محقق دیگری نیز بشنویم که با دنیایی از غم و اندوه می نویسد:

"یکی از مسایل غم انگیز این است که در زبان فارسی صدها کتاب در موضوعات مذهبی کم داریم و نداریم . موضوعاتی که نداشتن کتاب خوب در باره آنها ، مایه تأسف فراوان و زیانهای بزرگ است"

آیا تأسف بار نیست که در زبان فارسی ، چند زندگینامه تحلیلی و سیره ی تحقیقی و خوش قلم و مستند، در سطوح متفاوت ، در باره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلم نداشته باشیم؟

زندگی پیامبر اکرم که خود بزرگترین عامل سازنده و مکتب تربیت و چشمه ی حیات عقلی ، اخلاقی ، روحی ، تربیتی ،سیاسی ،اجتماعی، اقتصادی، اداری و نظامی است؛ و عظیم ترین نمونه و اسوه است.(و لکم فی رسول الله اسوة حسنه)

شهید مطهری از جمله به اهمیت این موضوع به نیکی پی برده بود و در قصد نگارش «سیره نبوی» بود. سیره ای جامع و روشن و تحقیقی و آزموده و درست و پیداست که اگر مردی چون او، دست به تحقیقات متنی و تاریخی ، تطبیق و مقایسه ، دریافت و استناد ، رفع ابهام ورد اتهام می زد، چگونه اثری پدید می آورد.

البته نباید از این واقعیت نیز چشم پوشید که گلایه ها و درد دلهای این بزرگان بیشتر به دوران طاغوت یا اوایل نهضت بر می گردد، که اساساً زمینه ای برای چنین اقداماتی وجود نداشت. ولی پس از پیروزی، شکوهمند انقلاب تلاشهای فراوانی در این عرصه صورت گرفت و آثار نسبتاً زیاد و تاحدودی قابل قبول به جامعه عرضه شد و اگر چه همچنان آن نیاز و ضرورت یا خلأ هایی که استاد شهید یا دیگران مطرح فرمودند به قوت خود باقی است؛ اما نمی توان از آنچه تا کنون انجام شده به راحتی چشم پوشید.

البته باید امیدوار بود تا به برکت سال جاری  که به نام مبارک پیامبر اعظم صلی الله علیه و آل وسلم مزین شده است، این هشدارهای دلسوزانه بزرگان حوزه پژوهش های دینی با جدیت بیشتری دنبال شود و آثار و نتایج پر ثمر آن به نسل جدید و جوانان مشتاق و جویای معنویت عرضه گردد.

اگر چه ممکن است عنوان فوق در وادی امر تا حدودی شگفت و عجیب به نظر آید ؛ ولی با اندک تأمل و دقت روشن خواهد شد که مراد از آن ، عبارت است از نقش و تاثیر شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم در زندگی شخصی و حیات طیبه و معنوی شهید مطهری.

آنچه تا کنون به اجمال مطرح شد بر محور این اصل استوار بود که دیدگاه استاد شهید مطهری در باره پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آل وسلمچیست؟ و ایشان آن حضرت را چگونه ترسیم می کنند؟ و اوصاف و سجایای پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم  را چگونه معرفی می کنند؟ و به عبارت دیگر، از جنبه نظری چه تصور و برداشتی از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آل وسلم  دارند؟

اما آنچه در این بخش مد نظر است، این است که از جنبه علمی ، شخصیت پیامبرچقدر در وجود شهید مطهری تاثیر گذار بوده است و در بین معصومان که مطهری به همه آنان ارادت فوق العاده ای داشت جایگاه نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آل وسلم کجاست؟

واقعیت این است که استاد شهید به صورتی آگاهانه و عارفانه به شخصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلم  عشق می ورزید. تامل در شخصیت و عظمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلم  در نزد بسیاری مورد غفلت است. یکی از علت های این امر ، مقام عظیم الشأن ،جهت نفس الرحمانی و هویت باطنه آن حضرت است و این مقام به تعبیری و تشبیهی چونان خورشید است، که کمتر چشمانی قدرت توجه به آن را دارد... و شهید مطهری از این توفیق و فیض به مقداری قابل توجه ، برخوردار بود و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلم توجهی خاص داشت.

شاید در باره دلدادگی و شیفتگی استاد شهید به شخصیت آسمانی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آل وسلم  هیچ کس مانند همسر بزرگوار استاد نتواند کلام را بر زبان آورد، از این رو چه خوب است که سخن را از بیان ایشان پی بگیریم که در این باره می گوید:"ایشان وقتی خیلی ناراحت و دچار مشکل بزرگی می شدند، اغلب حضرت رسول صلی الله علیه و آل وسلم  را به خواب می دیدند و خود حضرت مشکل آقا را حل می کرد. چند شب پیش از شهادت آقا، خواب بودیم که ناگهان ایشان با حالت بسیار خاصی از خواب پریدند . از ایشان پرسیدم چه شده ؟ گفتند الان خواب دیدم که من و آقای خمینی در خانه کعبه مشغول طواف بودیم که ناگهان متوجه دم حضرت رسول (ص) به سرعت به من نزدیک می شوند. همین  طور که حضرت نزدیک می شدند برا اینکه به آقای خمینی بی احترامی نکرده باشم خودم را کنار کشیدم و به آقای خمینی اشاره کردم و گفتم :" یا رسول الله آقا از اولاد شما هستند." حضرت رسول (ص) به آقای خمینی نزدیک شدند. با ایشان روبوسی کردند و بعد به من نزدیک شدند و با من روبوسی کردند و بعد لبهایشان را بر روی لبهای من گذاشتند و دیگر بر نداشتن و من از شدت شعف ااز خواب پریدم به طور ی که داغی لبهای حضرت رسول (ص) را روی لبهایم هنوز حس می کنم.

بعد آقا کمی سکوت کردند و گفتند من مظمئن هستم که عنقریت اتفاق مهمی برای من رخ می دهد. من گفتم :" نه انشاءالله حضرت رسول گفته ها و نوشته های شما را تایید کرده است."

آری نتیجه ارادت خالصانه استاد به پیشگاه مقدس پیامبر رحمت جز این هم نباید باشد. و آیا حقیقتاً مقامی بالاتر از این قابل تصور می تواند باشد؟ و آیا به واقع چایگاهی برتر و رفیع تر از این، در وهم می تواند بگنجد؟ این چنین مقام آن چنان موقعیتی حاصل نمی شود مگر اینکه آدمی علاوه بر مرحله فکر و نظر که کار چندان سخت و دشواری هم نیست در مرحله فعل و عمل نیز به لوازم عقیده خویش و آنچه را که فکر می کند و در نظر دارد، هم پای بند باشد، و شخصیت معنوی پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم بیشترین تاثیر و بالاترین نقش را در زندگی فردی و اجتماعی وی داشته باشد.

شهید مطهری با تمام وجود اینگونه بود و رابطه روحی و قلبی عمیقی با پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم داشت که با تأسف فراوان بسیاری از این ارتباط معنوی بر ما پوشیده و پنهان ماند. و آنچه همسر بزرگوار استاد نقل کرده باید به مصداق مشت نمونه خروار تلقی کرد.

البته طبیعی هم هست که اینگونه باشد و کسانی که در چنان مقامی قرار دارند هرگز حاضر نمی شوند یافته های معنوی خویش را به راحتی بر زبان آورده برای دیگران بازگو کنند. حتی در یک جایی که خود استاد خواست اشاره ای به یکی از این دریافتهای معنوی خویش نماید ، خیلی زود منصرف شد و از بیان مفصل مطلب چشم پوشید.

مثلاً در بحث"قوت روحی و جسمی پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم که در کتاب "انسان کامل" آمده توصیف شکل ظاهر و قوت باطن پیامبر صلی الله علیه و آل وسلم مطالبی را مطرح نموده در ادامه می فرماید:"حدود هشت سال پیش که برای اولین بار به مکه مشرف شدم {این خاطره به سال1345شمسی مربوط است} خوابی درمکه دیدم که خیلی عجیب بود. در آنجا از پشت سر که پیغمبر اکرم را مشاهده کردم ، اندام عجیبی دیدم و در عالم خواب به یاد جمله امیر المؤمنین (ع) افتادم. گفتم بی جهت نیست که علی(ع) می فرماید: و کنا اذا احمر البأس اتقیا برسول الله صلی الله علیه و آل وسلم {وقتی که در جنگ شرایط برای ما سخت میشد به پیامبر پناهنده می شدیم}"

هزاران افسوس و دریغ که استاد ، خواب خویش را به تفصیل ذکر نمی کند ولی پیداست که میخواهد بگوید در عالم رؤیا در مکه مکرمه خدمت پیامبر عظیم الشأن مشرف شد و موقعی حضرت را از پشت سر مشاهده کرد، اندام رشید و قوی ای را مشاهده کرد که صلابت و هیبت و عظمت و شکوه و جلالش دلها را تسخیر کرده، به لرزه در می آورد. طوبی له و حسن مآب.

اکنون که دامنه سخن به اینجا رسید، خوب است که در پایان این بحث به نکته دیگری که همسر مکرمه استاد شهید در مصاحبه خویش آورده است اشاره کنیم که می گوید:«ما پس از اطلاع از شهادت استاد و بعد از اینکه به بیمارستان رفتیم حدود ساعت یک نیمه شب به خانه برگشتیم . در همین موقع تلفن زنگ زد. وقتی گوشی را برداشتم یکی از عرفا که دوست آقا بودند پشت خط بودند . ایشان از حال آقای مطهری پرسیدند. گفتم ترور شده اند.

خیلی ناراحت و منقلب شدند. گفتند : الان خانمی از شاگردان بنده تلفن کردند و گفتند ساعت یازده شب خواب دیده اند که یک قبر سبز را به ایشان نشان می دهند و می گویند اینجا را زیارت کنید. آن خانم می پرسد این قبر کیست؟ می گویند قبر امام حسین (ع)است . بعد یک قبر سبز دیگری را نشان می دهند ومی گویند این قبر را هم زیارت کنید. می پرسند این قبر کیست؟ می گویند قبر آقای مطهری است.

بعد ایشان را عروج می دهند و به جای وسیعی می برند در آنجا ، تخت نورانی را نشان می دهند که بسیار زیاد بوده و عده ای دورش می گشته و صلوات میفرستاده ومی گفته اند: این جای اولیاء الله است. در همین وقت، آقای مطهری وارد می شوندو روی آن تخت می نشینند . این خانم نزدیک می شوند و می گویند شما اینجا چه کار می کنید؟ آقا می گویند من الان وارد شده ام .من از خدا یک مقام عالی می خواستم ولی خدا یک مقام متعالی به من عنایت فرمود. بعد این خانم از خواب می پرند. معلوم شد که این خواب درست زمانی که آقای مطهری ترور شده بود، دیده شده است.»

روشن است برای کسی که یک عمر، خالصانه در راه خدا گام برمی دارد ، جز این، پاداشی متصور نیست. خداوند روح بلند و ملکوتی استاد شهید را با انبیاء و اولیا محشور بگرداند!

والسلام

شاهنامه

شاهنامه‌ی فردوسی نمایانگر هویت تاریخی آریائی‌های ایران است. در زمان بعثت پیامبر روایت‌های اساطیری ایرانیان توسط نضربن‌حارث جهت مقابله با توحید محمد استفاده شد و فرد فوق توسط علی فرزند ابوطالب بدون اجازه پیامبر بلافاصله پس از اسارت توسط امام اول گردن زده می‌شود. بنا بر شریعت شیعه‌ی دوازده‌امامی به استناد سنت معصوم و در اهل تسنن به اعتبار سیره‌ی صحابه هر فردی هویت تاریخی آریائی‌های ایران را تبلیغ نماید خارج از دین بوده و واجب‌القتل است یعنی می‌توان بدون تفهیم اتهام یا برگزاری دادگاه تفتیش عقاید برای فرد مزبور با بهره‌گیری از حیله‌های شرعی پرونده‌سازی کرد و جان و مال و ناموسش را حلال دانست. تشریفاتی که ظاهرا قانونی است ولی با روح قوانین یعنی مساوات و عدالت و برابری و برادری و انصاف در تضاد است. جالب است در الملاحم پسر طاووس به ناله و نجوای یزدگردسوم کنار طاق کسری اشاره شده که فرزندم انتقامم را از تازیان خواهد گرفت و تعبیر و تفسیر به حضرت مهدی شد. فرزند طاووس از اعیان و نبلای شیعه و کلامش عین دین است در حالی که تحریفی آشکار در شریعت حقه ایجاد نمود. آخرین دعا و تزرع یزدگردسوم شاه ساسانی به رویداد تاریخی فتنه‌ی قرامطه به رهبری بهرام ورجاوند بازمی‌گردد که تا حال ادامه داشته و طرفداران و هواداران فراوانی میان قشر مذهبی دارد. بنا بر فقاهت حوزوی هویت ایرانی مهدورالدم است بنابراین اسلامیت و ایرانیت علی‌الظاهر و مبتنی بر فقه‌الشریعه اصحاب و معصومین دشمن هستند. برداشتی که عاقلانه نبوده و سفیهانه است. سفاهت بنا بر نص صریح قرآن در شریعت محمد جایی ندارد:

وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۱۳۰﴾

و چه کسى جز آنکه به سبک ‏مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏ تابد و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود (۱۳۰)

سوره‌ی بقره

مدینه دمشق

ابن‌عساکر مورخ معروف و مشهور جهت معرفی شام که مرکزیتی در دمشق دارد به تاریخ شام در یک نگاه از اساطیر تا زمان خودش می‌پردازد بنابراین قائل به یک هویت تاریخی مجزا و منفک از عالم عربی برای شام است. چنین تفکیکی مورد تائید فقه شیعی می‌باشد چنان که در روایات منقول و مروی است که علی فرزند ابوطالب به شیخین و امویان به واسطه‌ی انساب شامخ توحیدی خود تا آدم صفوه‌الله فخرفروشی می‌کرد.

خلاصه‌ی تاریخ مدینه‌ی دمشق

علم عمران

علم عمران ابن‌خلدون مهم‌ترین مصدر و منبع الهام مارکس جهت تحلیل تاریخی و نظریه‌پردازی پیرامون ماتریالیسم دیالکتیک است. ابن‌خلدون برای تبیین نظری فلسفه و حکمت و جهان‌بینی خویش در مقدمه‌ی تاریخ معروفش به هویت تاریخی اعراب بادیه و عصبیت‌های مرسوم تازیان مانند امویان و عباسیان و هاشمیان و طالبیان و حسنیان و حسینیان و موسویان جهت تصاحب قدرت سیاسی می‌پردازد.

مقدمه‌ی ابن‌خلدون - بخش اول

مقدمه‌ی ابن‌خلدون - بخش دوم

هویت تاریخی

انسان از همان بدو تولد با راهی بی‌نهایت و بی‌مقصد سر و کار دارد. مفرد انسان برگرفته از دو ماده‌ی اُنس و نسیان است. در رفاقت و صداقت خود با پروردگار متعال و فرشتگان الهی و دوستان حضرت حق سبحانه و تعالی خیانت می‌کند بنابراین ستمکار و ظالم است و از سوی دیگر به حقوق ادراکی وجدان و عقل تعمدا پشت کرده در نتیجه جاهل و نادان است. جاهل مقصر به ناآگاه و بی‌اطلاع گفته نمی‌شود. نادان محض فردی است که حق را می‌داند و برخلاف آن عمل می‌کند یعنی بر فسق و نفاق و شرک و دروغ تاکید دارد. انسان دوئالیته‌ای عجیب دارد. ساحتی حیوانی و دیگر وجه روحانی و ملکوتی است.

شاکله‌ی انسان تنها دارایی انسان است که تا بی‌نهایت همراه او باقی می‌ماند. مطهری مطلب را درست فهمیده اما به فجیع‌ترین حالت ممکن به تبیین آن پرداخته است. مطهری فرهنگ را اصل دانسته و توحید را برابر کل حق دانسته است. چه کسی در حوزه‌های علمیه سنی و شیعه می‌تواند ادعا کند فرمول E=MC^2 از توحید قابل استخراج و اثبات است؟!

مطهری به روش فقاهتی به نفی علوم ابزاری پرداخته است. چنین روشی علمی نیست در نتیجه مورد پسند فلسفه نمی‌باشد. مطهری فلسفی قضاوت نکرده است بلکه حرف خود را دینی بیان نمود که حتی در الهیات مورد پذیرش نیست یعنی دانشگاهی استدلال نکرد. در مخالفت با مارکسیسم هم علم ابزاری را زیر سوال برد و هم منکر تاریخ شد. همان بلایی که ابوالبشر بر سر حق و حقیقت و خداوند آورد توسط مطهری با خویشتن انسان یا ایگوی معرفتی تکرار شد. چرا؟!

به دنبال نظریه‌ای جامع پیرامون حکومت‌سازی بود. عجله داشت و برای تعجیل خود بهانه‌تراشی کرد. چنین پدیده‌ای عادلانه نیست. آدم ابوالبشر به دنبال عمر جاوید و سلطنتی همیشگی از میوه‌ی ممنوعه خورد و مطهری آدمی دیگر در نشئه‌ی سیاسی است که همان حادثه را با نظریه‌پردازی فلسفی تکرار کرده است. عجله شاید دلیل بر مصلحت شرعی و فقاهتی باشد اما علمی نیست.

هویت تاریخی جبری است که بر فردیت و تشخص انسان حکومت می‌کند و ربطی به فرهنگ ندارد. تائید تاریخ مساوی با تائید مارکسیسم نیست. لیبرالیسم غربی تاریخ و جامعه‌شناسی و اقتصاد کمونیستی را تائید کرد ولی با مارکسیسم دشمنی داشت. تاریخ و مارکسیسم دو مقوله‌ی مجزا و منفک و متباین هستند. کسی منکر اتحاد جماهیر شوروی شد مخالف علم و دانشگاه نیست. چنین ارتباطی از اساس باطل بوده و خرافه و توهم است. منظور مطهری از علم فقه است. مطهری فقاهت آکادمیک را می‌پسندد. علم ابزاری در نظر مطهری جایگاهی ندارد و مفهومی اعتباری است. پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری ذیل عنوان علم از دیدگاه شهید مطهری از منبع مجله فروغ اندیشه بهار 1383 - شماره 7 ، حسن پرورش، چنین گزارش داده است:

 تعریف علم:

علم(به کسر عین)یعنی دانش و متکلمان گویند:(علم،عبارت است از صفتی که موجب تمیز اشیاء از یکدیگر می شود. 

و علم از نظر منطقیین:حضور صورتی از شی ء خارجی در ذهن؛ولی علم از دیدگاه فلاسفه بدیهی است و تعریف حقیقی آن مشکل است.

ولی در عصر یونانی ها،جماعتی پیدا شدند،به نام سوفسطائی ها که وجود علم را انکار کردند و گفتند اصلا به هیج چیز علم نداریم.و درباره هر چیزی شک می کردند.حتی در خودشان و در شک شان هم شک می کردند.جمعی دیگر بنام شکاک ها که مسلکی نزدیک آنها داشتند،از آنان پیروی نمودند. آنها هم وجود علم را خارج از خود و افکار خود یعنی از ادراکات خود،نفی نموده و برای خود،ادله ای تراشیدند.

اول:قوی ترین و روشن ترین علوم که از اداراک های حاصل از حواس ظاهری ما سرشار است از خطا و غلط.مثلا شعله آتش گردان را به صورت دائره می بینیم.

دوم:ما به هر چیز که خارج از وجود ماست،اگر بخواهیم دست بیابیم و بدانیم که چیست؟و چگونه است؟به وسیله علم دست می یابیم.پس در حقیقت ما به علم خود دست یافته ایم نه به آن چیز.مثلا می خواهیم ببینیم کبوتر چیست؟و چگونه است؟ما از راه علم یعنی ارتسام نقشی از کبوتر در ذهن خود کبوتر را می شناسیم.پس ما در حقیقت کبوتر ذهن خود را دیده و شناخته ایم و نه کبوتری که در خارج از وجود ما،و لب بام خانه ماست.با این حال،ما چگونه می توانیم به حقیقت موجودی از موجودات دست پیدا کنیم؟

جواب از شبهه اول:این دلیل،خودش،خودش را باطل می کند،برای اینکه وقتی بنا باشد به هیچ فرضیه تصدیقی،اعتماد نکنیم،به قضایایی هم که دلیل شما از آن تشکیل شده،نباید اعتماد کرد. علاوه بر اینکه اعتراف به وجود خطاهای بسیار،خود،اعتراف به وجود صواب هم هست.

علاوه بر این،مگر غیر سوفسطائیان که به علم،اعتماد می کنند،ادعا کرده اند که تمامی تصدیقاتشان صحیح و بدون خطاست.کسی چنین ادعائی نکرده است.

جواب از شبهه دوم:محل نزاع بین ما و شما علم بود.که ما می گفتیم هست،و می توان بدان اعتماد کرد،و شما می گفتید اصلا علم نیست. آن وقت در دلیل دوم خود،اعتراف کردید که به هر چیزی علم پیدا می کنید.و علاوه بر این،خود این آقایان روزمره به حکم اضطرار مجبور می شوند،برخلاف نظریه خود عمل کنند.چون از صبح تا به شام در حرکتند و به شغل و کسب درآمد و تهیه غذا و آب مشغولند. و آیا تصور اینها شما را به چنین کاری واداشته است و یا شیر درنده ای را می بینی و فرار می کنی و تصور آن تو را به فرار می کشاند.یا اینکه واقعا وجود دارد و تو فرار می کنی، درحالی که تصور شیر باعث فرار شخص و یا تکه تکه شدن او نمی شود.

علم امری مجرد است

علم به هیچ وجه،مادی نیست.برای اینکه هیچ یک از خواص مادی بودن در آن وجود ندارد:

1_ یکی از آثار مادیت اینکه امر مادی قابل انقسام است و دارای ابعاد ثلاثه،ولی علم بدان جهت که علم است به هیچ وجه قابل انقسام نیست.

2_ اثر دیگر مادی بودن اینکه در حیطه زمان و مکان قرار دارند،ولی علم نه مکان دارد و نه زمان.

3_مادیات در تحت سیطره حرکت عمومی قرار دارند و به همین جهت تغییر و تحول،خاصیت عمومی مادیات شده است.ولی علم بدان جهت که علم است،در مجرای حرکت قرار ندارد.

4_ اگر علم از چیزهایی بود،که به حسب ذاتش تغییر می پذیرفت و مانند مادیات،محکوم به تحول و دگرگونی بود،دیگر ممکن نبود یک چیز را و یک حادثه را در دو وقت مخلتف باهم تعقل کرد. بلکه باید اول،حادثه قبلی را تعقل کنیم،بعد آن را از ذهن بیرون نمود و حادثه بعدی را وارد ذهن سازیم.در حالیکه می بینیم حادثه مختلف الزمان را در یک آن تعقل می کنیم.و نیز اگر علم مادی بود، باید اصلا نتوانیم حوادث گذشته را در زمان بعد تعقل کنیم 

قرآن مجید،همواره انسان را به تعقل و تفکر دعوت کرده است.و علامه طباطبایی می نویسد:

(و تو اگر در آیات کتاب الهی تتبع کنی و در آیاتش دقت نمایی،شاید بیش از سیصد آیه می یابی که متضمن دعوت مردم به تفکر و تذکر و تعقل باشد،و یا به رسول گرامی خود برای اثبات حقی یا باطل کردن باطلی،استدلالی را تلقین می نماید،و یا از انبیاء و اولیای خود،همچنین نوح و ابراهیم و موسی و سایر انبیای بزرگوار و لقمان و مومن آل فرعون و غیر از اینها استدلالهایی را حکایت می کند.)

در قرآن مجید 49 بار از مشتقات ماده عقل استفاده شده است.و کلمه(تعقلون)24 مرتبه و یعقلون 22 مرتبه و یعقلها و نعقل و عقلوه هرکدام یک بار ذکر شده اند.

نمونه آن:

کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تعقلون

خداوند این گونه نشانه های خود را برای شما آشکار می سازد شاید که درک کنید.

استاد شهید،نمونه تعقل در قرآن را این آیه شریفه بیان می کند: ( فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم اللّه و اولئک هم اولو الالباب.)

استاد در توضیح این آیه،چند نکته مهم ذکر می کنند:

1_ (عباد)یعنی بندگان من.یعنی قرآن می خواهد بگوید بنده خدا آن است که چنین باشد و لازمه بندگی خدا این است.

2_(الذین یستمعون القول): آنان که سخن را استماع می کنند.نمی گوید تسمعون فرق است بین سماع و استماع. سماع:یعنی شنیدن ولو انسان نمی خواهد بشنود.(استماع)گوش فرا دادن است مثل اینکه شما اینجا نشسته اید و خود را آماده کرده اید،برای شنیدن.در باب موسیقی می گویند: سماعش حرام نیست،استماعش حرام است.پس(الذین یستمعون القول)یعنی آنها اول سخن را به دقت دریافت می کنند.

3-(فیتبعون احسنه):یعی بعد سخن را غربال کرده و تجزیه و تحلیل می کنند.خوب و بدش را می سنجند و بهترین آن را انتخاب و پیروی می نمایند.

-4معنای آیه،استقلال عقل و فکر است.

-5 (اولئک الذین هدیهم اللّه)

قرآن،این هدایت را با اینکه هدایت عقلی است،هدایت الهی می داند.

(اولئک هم اولو الالباب)

یعنی اینها معنی واقعی صاحبان عقل هستند.الباب،جمع لب است.لب یعنی مغز.

(این اصطلاح شاید از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد)مانند مغز گردو و قرآن،گویی انسان را تشبیه به یک گردو کرده که تمام یک گردو و پوسته است و آن اساسش،مغز می باشد که درونش قرار دارد.تمام هیکل و اندام انسان را که در نظر بگیرید،آن مغز انسان،عقل و فکر انسان است.و اگر گردویی،مغز نداشته باشد،پوچ است.و اگر هم انسانی،عقل و قوه تفکر نداشته باشد، انسانی پوک و بی ارزش است.

در سنت اسلامی و به خصوص در روایات شیعی نیز به عقل و تعقل،اهمیت زیادی داده شده است.و یکی از مزایای روایات شیعی بر روایات غیر شیعی،اهتمام بیشتری است که در روایات شیعی به عقل شده است،و به همین دلیل،نویسندگان اجتماعی امروز،حتی اهل تسنن اعتراف دارند،که در دوره اسلام،عقل شیعی همیشه قوی تر از عقل سنی بوده است.

روایتی را که استاد شهید در این زمینه بیان دارد روایت هشام بن الحکم است که در کتاب(العقل و الجهل)آمده است.

حضرت،خطاب به هشام اینطور می فرماید:

(یا هشام ان اللّه تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنته...)

خداوند،اهل عقل و فهم را بشارت داده است به آیه شریفه سوره زمر(آیه 20)و بعد،امام می فرماید:

(یا هشام ان اللّه تبارک و تعالی اکمل للناس اللحجج بالعقول النبیین بالبیان و دلهم علی ربوبیته بالادلاء.)

یعنی خداوند محبت های خودش را به وسیله عقول بر مردم،اکمال(اتمام)کرده است.و پیغمبران را به عنوان وسیله بیان نموده و به سبب برهان ها به ربوبیت خویش،دلالتشان کرده است.و حدیث دیگر که(استاد)بیان می کند:از رسول اکرم(ص)است که می فرماید:

(کفی بالمرء جهلا ان یحدث بکل ما سمع.) برای جهالت انسان همین بس که هرچه می شنود،نقل کند.

استاد شهید یکی از خواص تعقل را مساله آینده نگری می داند.که روی این مطالب نیز در تربیت های اسلامی زیاد تکیه می شود.که خودتان را در زمان حال حبس نکنید. به آینده توجه داشته باشید و عواقب و لوازم و نتایج نهایی کار را در نظر بگیرید.

و پیامبر اکرم(ص)می فرماید: (اذا هممت بامر فتدبر عاقبته)

هر کاری را که به آن تصمیم می گیری،آن آخرهایش را نگاه کن.

بازدارنده های تعقل در انسان

-1پیروی از عادات اجتماعی و تقلید کورکورانه از اجداد.

قرآن مجید،مهمترین عامل عدم تفکر صحیح را تقلید و پیروی کورکورانه از گذشتگان می داند.و به عنوان نمونه امام علی(ع)در حدیث هشام می فرماید:

یا هشام ثم ذم الذین لا یعقولون ؛فقال:و اذ قیل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا اولو کان آباءهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.

و هنگامی که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید،می گویند:بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می کنیم.آیا بایست آنها تابع پدران خود باشند در صورتی که آن پدران نادان بوده اند و هرگز به حق و راستی راه نیافته اند.

تقلید مذموم از دیدگاه قرآن آن است،که انسان حتی برای خودش در قبول آنچه می پذیرد، دلیل و حجتی نداشته باشد،قرآن مجید،شرک را از مصداق بارز چنین تقلید مذمومی می داند.زیرا شرک،برهان پذیر نیست.و از رو در جریان داستان بت شکنی(ابراهیم خلیل)آنگاه که ابراهیم(ع) از مشرکان سؤال می کند که این مجسمه های بی روحی که شما همواره آنها را پرستش می کنید، چیست؟مشرکان چنین پاسخ گفتند:

وجدنا آبائنا لها عابدین پدران خود را یافتیم که آنها را عبادت می کنند.در حقیقت مشرکان در پاسخ سوال ابراهیم،هیچ دلیل قانع کننده و منطقی برای خودشان نداشتند و از همین روی پیروی از پدران خود را دستاویزی برای عمل خویش قرار دادند و چنین شد که

نفرین الهی نصیبشان شد زیرا خداوند در پایان می فرماید:

اف لکم و لما تعبدون من دون اللّه فلا تعقلون بر شما و بر آنچه که از خدا عبادت می کنید،نفرین باد،آیا اندیشه نمی کنید؟

2-پیروی کردن از اکثریت

باز حضرت به هشام می فرماید:

(ثم ذم اللّه الکثره فقال و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل اللّه)

استاد توضیح می دهند که اکثر و اکثریت نباید ملاک باشد و نباید انسان اینجور باشد که ببیند اکثر مردم کدام راه را می روند همان راه را برود لذا قرآن می فرماید:اگر اکثر مردم زمین را پیروی کنی تو را از راه حق منحرف می کنند.دلیلش این است که اکثر مردم پیرو گمان و تخمین اند که نه پیرو عقل و علم و یقین.

و در کلمات علی(ع)هست که:(لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله)

هرگز در راه هدایت به دلیل اینکه در آن راه و جاده افراد کمی هستند وحشتتان نگیرد.

3-تاثیر پذیری از قضاوت دیگران

مساله دیگر که باز مربوط به تربیت عقلانی است این است که قضاوت های مردم درباره ی انسان نباید برای او ملاک باشد.اینکه انسان در مسائلی که مربوط به خودش است تحت تاثیر قضاوت دیگران قرار بگیرد صحیح نیست.و نباید تحت تاثیر قضاوت و تشخیص دیگران قرار گرفت.

حضرت امام کاظم(ع)به هشام می فرماید:ای هشام اصلا به قضاوت مردم ترتیب اثر نده و تشخیص،تشخیص خودت باشد.ای هشام!اگر در دست تو یک گردو باشد و هرکس به تو برسد بگوید چه گوهر عالی!در هیچ خزانه ای پیدا نمی شود نباید گول آنها را بخوری؛زیرا خودت می دانی که گردو است و اگر هم در دست تو گوهری باشد و هرکس به تو برسد بگوید این گردو است،تو نباید باور کنی.پس نباید به قضاوت مردم تکیه داشته باشید.

علامه طباطبایی در معنای عقل می فرماید:اصل در معنی عقل،بستن و نگهداشتن است.و به این مناسبت ادراکی که انسان دل به آن می بندد و چیزی را که به واسطه آن درک می کند،عقل نامیده می شود و همچنین نیرویی که به واسطه آن خیر و شر و حق و باطل را از یکدیگر تشخیص می دهد،عقل نام دارد و مقابل آن جنون و سفه و جهل است.پروردگار متعال انسان را طوری آفریده است که در آغاز پیدایش خودش را بشناسد،و او را به حواس ظاهری و باطنی مجهز ساخت تا ظواهر اشیاء و همچنین معانی روحی را که به وسیله آنها با اشیاء خارجی ارتباط پیدا می کند مانند:اراده کرامت،حب و بعض درک کند.و در آنها تصرفاتی از قبیل مرتب ساختن،جدا کردن،تخصیص و تعمیم دادن انجام دهد.و در امور نظری که خارج از مرحله عمل است قضاوت های نظری کند و در امور مربوط به عمل قضاوت های عملی نماید.

تمامی این موارد مطابق با موازینی است که فطرت اصلی تشخیص می دهد و آن همان عقل است.قرآن،عقل را نیرویی می داند که انسان در امور دینی از آن بهره مند می شود.و او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته رهبری می کند.و در صورتی که از این مجرا منحرف گردد.دیگر عقل نامیده نمی شود.منظور از عقل در قرآن شریف ادارکی است که در صورت سلامت فطرت به طور تام برای انسان حاصل می شود.

علامه طباطبایی می فرماید:بیشتر دانشمندان غرب و مخصوصا طبیعی دان های آنان،بر آن شده اند که اعتماد بر غیر حس صحیح نیست،به این دلیل

1-که مطالب عقل محض،غالبا غلط از آب در می آید و براهین آن به خطا می انجامد و معیاری که خطای آن را از صوابش جدا کند،در دست نیست.

2-چون معیار باید حس باشد که دست حس و تجربه هم به دامن کلیات عقلی نمی رسد.و چون سروکار حس تنها با جزئیات است؛وقتی این معیار به آن براهین راه نداشت تا خطای آنها را از صوابش جدا کند،دیگر به چه جرات می توان به آن براهین اعتماد کرد.

جواب علامه از دلایل اینها:

-1همه مقدماتی که برای بدست آوردن آن نتیجه چیدند،مقدماتی بود عقلی،و غیر حسی.پس این ها با مقدماتی عقلی،اعتماد بر مقدمات عقلی را باطل کرده اند.

2-غلط و خطا در حس کمتر از خطاء در عقلیات نیست.

3-در علوم حسی نیز تشخیص میان خطاء و صواب مطالب با حس و تجربه نیست و در آنجا نیز مانند علوم عقلی تشخیص با عقل و قواعد عقلی است.و مسأله حس و تجربه تنها یکی از مقدمات برهان است.مثلا با حس خود خاصیت فلفل را درک کرده که تند است و بعد با تجربه می فهمیم که تندی آن دائمی است.و این تنها یک مقدمه قیاس است.و مقدمه دیگر آن عقلی است و آن اینکه این تندی مخصوص برای فلفل دائمی است و اگر اثر،چیز دیگر غیر تندی باشد برای فلفل دائمی نمی شد درحالی که اثر تندی دائمی است.

-4تمامی علوم حسی در باب عمل با تجربه تأیید می شوند.و اما خود تجربه اثباتش با تجربه دیگر نیست،وگرنه لازم می آمد یک تجربه را لا نهایت تجربه بخواهد،بلکه علم به صحت تجربه از طریق عقل بدست می آید نه حس و تجربه.

-5حس جز امور جزئی را که هر لحظه در تغییر و تبدل است درک نمی کند.درحالی که علوم حتی علوم حسی و تجربی آنچه بدست می دهند.کلیات است.و اصلا جز برای بدست آوردن نتایج کلی بکار نمی روند و این نتایج محسوس نیستند.

استاد شهید می فرماید: عقل و علم با یکدیگر توام هستند.اگر انسان تفکر کند ولی اطلاعاتش ضعیف باشد مثل کارخانه ای است که ماده خام ندارد؛یا ماده خامش کم است،قهرا نمی تواند کار بکند یا محصولش کم خواهد بود.محصول بستگی دارد به اینکه ماده خام برسد،اگر کارخانه ماده خام زیاد داشته باشد ولی کار نکند باز فلج است و محصولی نخواهد داشت.

حضرت در آن روایت هشام می فرماید: (یا هشام ثم بین ان العقل مع العلم).

عقل و علم باید توأم باشند و علم فراگیری است و به منزله تحصیل مواد خام است عقل تفکر و استنتاج و تجزیه و تحلیل است و آنگاه حضرت استناد می کنند به آیه:

و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون و این مثالها را برای مردم می زنیم و جز دانشمندان تعقل نمی کنند.

و بعد امام فرمود:ولی به عقل تنها هم نباید اکتفا کرده عقل را باید با علم توام کرد، چون عقل یک حالت غریزی و طبیعی دارد که هرکسی دارد، ولی علم، عقل را تربیت می کند. عقل باید با علم پرورش پیدا کند.

در نهج البلاغه از عقل و علم اینطور تعبیر شده که گاهی به علم گفته اند عقل مسموع و به عقل مسموع گفته اند علم مطبوع. یعنی به عقل، علم اطلاق شده و به علم، عقل، با این تفاوت که یکی را گفته اند(مطبوع)، یعنی فطری یعنی آن علمی که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه می گیرد، علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان ابتکار شخص است و دیگری را(مسموع) یعنی اکتسابی.

و روی این نکته خیلی تکیه شده است که عقل مسموع و علم سمعی و اکتسابی آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطری به کار بیفتد. یعنی،بدن هایی که فقط گیرنده هستند مثل یک انبار می باشند. این انسانها شدیدا در روایات تخطئه شده اند.

در اینکه در اسلام راجع به علم تاکید و توصیه شده و در کمتر موضوعی نسبت به هیچ موضوعی اینقدر توصیه و تاکید نشده بحثی نیست.

از قدیم ترین زمان که کتب اسلامی تدوین شده در ردیف سایر دستورهای اسلامی بابی هم تحت عنوان (باب وجوب طلب العلم) باز شده،علم بعنوان یکی از فرایض شناخته شده است. ما ابتدا چند نمونه از آیات الهی را در اینجا ذکر می کنیم.

الف:آیات اولیه سوره مبارکه علق خود بهترین شاهد است بر عنایت فوق العاده اسلام به تعلیم و تعلم و آیه الذی علم بالقلم قلم مظهر سواد و نوشتن است.

و نیز این آیه بیانگر این است که خداوند نخستین معلم است که گاهی به (آدم) تمامی علم اسماء را می آموزد. (علم آدم الاسماء کلها) و گاهی به نوع انسان آنچه را که نمی داند و به آن نیاز دارد تعلیم می دهد.

علم الانسان ما لم یعلم

ب:آیه شریفه(هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون)

ج:(و قال الذین اوتو العلم و ویلکم ثواب اللّه خیر لمن آمن و عمل صالحا و لا یلقاها الا الصابرون) آنها که از علم و دانش بهره داشتند گفتند:وای بر شما! پاداش الهی برای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند بهتر است اما جز صابران آن را دریافت نمی دارند.

این آیه شریفه رابطه میان زهد و وارستگی و علم و آگاهی را بیان می کند زیرا این آیه در اواخر سوره قصص در داستان قارون آمده نصیحت بنی اسرائیل را به توده مردم نقل می کند، همان مردمی که وقتی نمایش ثروث قارون را دیدند آرزو کردند که ای کاش آنها به جای قارون بودند!

هنگامی که عالمان وارسته بنی اسرائیل این صحنه را که بیانگر دنیا پرستی شدید آن گروه بود تماشا کردند بر آنان بانگ زدند که ای وای بر شما دنیاپرستان!فریب این زرق و برق را نخورید.اگر ایمان و عمل صالح داشته باشید،به پاداشهای الهی در هر دو جهان از همه اینها برتر است ولی برای رسیدن به این پاداشها صبر و شکیبائی و عدم تسلیم در برابر زور و زر لازم است.

"هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه."

این آیه شریفه هدف بعثت انبیاء را تعلیم و تربیت عنوان می کند و یزکیهم بیشتر به پرورش می خورد و مربوط به تربیت است و یعلمهم الکتاب که مقصود از کتاب، مطلق کتاب یا(قرآن)است و کتاب و حکمت با یکدیگر توام شده است و حکمت هر دریافت حقیقی را می گویند.

د:یوتی الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا. خداوند دانش و حکمت را به هرکس که بخواهد و لایق ببیند،عطا می کند و به هرکس حکمت عطا شود خیر فراوان عطا شده.

حکمت:از ماده حکم به معنی جلوگیری به قصد اصلاح است و افسار حیوان را نیز به همین جهت (حکمة)می گویند و از آنجا که علم و دانش انسان را از کارهای خلاف باز می دارد به آن حکمت گفته شده است همانگونه که عقل در اصل به معنی امساک و نگهداری است.و لذا به طنابی که بر پای شتر می بندند تا از حرکت باز ماند.(عقال)گفته می شود.و خرد را ازاین رو عقل می گویند که انسان را از خلافکاری باز می دارد.

لذا قرآن درباره علم و حکمت چنین تعبیر جالب آورده که آن خیر کثیر است.تعبیری که تمام مواهب و نعمت های الهی اعم از معنوی و مادی در آن جمع است.

این نمونه آیاتی بود که استاد شهید در کتب خود بیان کردند.حال بیان نمونه هایی از روایات معصومین(ع)

الف:رسول خدا:(طلب العلم فریضة علی کل مسلم).

می فرماید جستجو و طلب علم بر هر مسلمانی واجب است،هیچ استثنایی ندارد.حتی از لحاظ زن و مرد هم استثنایی ندارد،چون مسلم یعنی مسلمان،خواه مرد یا زن باشد.و این حدیث فریضه علم را عمومی دانسته که اختصاص به طبقه ای یا صنفی یا جنسی ندارد.

ب:اطلبو العلم من المهد الی اللحد

یعنی در همه عمر،از گهواره تا گور در جستجو و طلب علم باشد، یعنی علم فصل و زمان معین ندارد.در هر زمانی باید از این فرصت استفاده کرد.

ج:اطلبوا العلم و لو بالصین

یعنی علم مکان معین ندارد؛هر نقطه جهان که علم هست بروید و اقتباس کنید.

د:کلمه الحکمه ضاله المومن فحیث وجدها فهو احق بها.

سخن علمی و حکیمانه و متقن،گمشده مومن است،هر جا آن را بیابد معطل نمی شود آن را مال خودش می داند و بر می دارد.

استاد شهید می فرماید:حکمت یعنی سخن ومطلب محکم و متقن و منطقی و درست،یعنی دریافت حقیقت هر قانون و قاعده ای که با حقیقت وفق دهد و وهم و تخیلات نباشد حکمت است.و بیان حدیث این است که مومن اهمیت نمی دهد که طرف کیست. مسلمان است یا کافر،همان طوری که آدمی مال خود را گم کرده در دست هرکس ببیند مطلع نمی شود و بر می دارد.مومن نیز علم را مال خود می داند در دست هرکه ببیند آن را می گیرد.و نیز علی(ع)می فرماید:

(الحکمه ضالة المومن فاطلبوها ولو عبد المشرک تکونوا احق بها و اهلها).

پس علم فریضه ای است که نه از لحاظ متعلم و نه از لحاظ معلم و نه از لحاظ زمان و نه از لحاظ مکان محدودیت ندارد.

کدام علم؟ مساله مهم دیگر این است که بدانیم که منظور اسلام از علم چه علمی است؟و ذیل این حدیث شریف نبوی(ص)که (طلب العلم فریضه علی کل مسلم) مرحوم فیض در محجة البیضاء به نقل از غزالی حدود بیست نقل و قول را بیان می کند.

عده ای می گویند مقصود از همه این تاکید و توصیه ها علم به خود دین است.یعنی همه به این منظور گفته شده است که مردم به خود دین عالم شوند.استاد شهید می فرمایند:که اگر نظر اسلام از علم،علم دین باشد در حقیقت به خودش توصیه کرده و درباره علم به معنی اطلاع بر حقایق کائنات و شناختن امور عالم چیزی نگفته است.

متکلمین گفته اند مقصود علم کلام است.و علماء اخلاق گفته اند که مقصود علم اخلاق است که آدمی بداند منجیات چیست و مهلکات چیست؟و فقها گفته اند مقصود علم احکام است و...بعد استاد می فرماید اگر مقصود پیامبر خصوص یکی از این رشته ها بود تصریح می کرد که مثلا علم کلام یا اخلاق یا تفسیر یا فقه یا حدیث است.باید دید از نظر اسلام چه چیزی لازم و واجب است به وجوب عینی یا وجوب کفائی.

استاد ادامه می دهند که فقها اصطلاحی دارند که می گویند وجوب نفسی است یعنی وجوب استقلالی دارد نه به عنوان مقدمه و علم از آن جهت واجب است که به انسان آمادگی می دهد که سایر وظایف خودش ا بتواند انجام دهد.

و بعد می فرماید:باید دید اسلام چه چیز را ضرر می داند.و علمی که به منظوری از منظورهای فردی اجتماعی اسلام کمک می دهد و ندانستن آن سبب زمین خوردن آن منظور می گردد آن علم را اسلام توصیه می کند مثل وجود پزشک که لازم است پس علم پزشکی واجب کفائی است.یعنی واجب است به طور وجوب کفائی که در میان مردم به قدر کفایت پزشک باشد که بیماران به آن مراجعه کنند.پزشک که بدون علم نمی شود پس باید علمش را بیاموزند...

و لذا بعضی از علم ها واجب عینی هستند و بر هر فردی واجب است.مانند علم توحید و بعضی از علمها واجب کفائی است.

علوم دینی و علوم غیر دینی 

استاد می فرماید:اصطلاحی شده که ما بعضی علوم را علوم دینی و بعضی علوم را غیر دینی  بخوانیم علوم دینی یعنی علومی که مستقیما مربوط به مسائل اعتقادی یا اخلاقی یا علمی دین است. و یا علومی که مقدمه یادگیری معارف یا دستور و احکام دین است. مانند منطق و صرف و نحو ممکن است  بعضی خیال کنند که سایر علوم به کلی از دین بیگانه اند و آنچه اسلام درباره فضیلت علم گفته منحصرا در علوم دینی باشد.

حقیقت دین است که از یک نظر علوم دینی منحصر است به همان متون اولیه دینی یعنی خود قرآن و سنت پیامبر(ص)و ائمه(ع)در صدر اسلام هم که هنوز مردم به خود اسلام آشنا نبودند بر همه واجب و لازم بود که قبل از هر چیز همین متون اولیه را یاد بگیرند.و لذا پیامبر اکرم(ص)که  فرمودند:

(انما العلم ثلاثه آیه محکمه و فرضیة عادله و سنة قائمه). که علم منحصر است به یاد گرفتن آیات قرآن  و فرا گرفتن حدیث،ناظر به تکلیف و وضع آن روز مسلمین است.ولی بعدا مسلمین با آن متون اولیه که  به منزله قانون اساسی اسلام است که آشنا شدند و به حکم فرمان قرآن حدیث نبوی علم را مطلقا به عنوان یک فرضیه مسلم شناختند و تدریجا علومی مدون شد پس از نظر دیگر هر علمی که به حال  مسلمین مفید باشد و گرهی از کار مسلمی باز کند آن علم فرضیه دینی و علم دینی است.

پس اساسا این تقسیم درستی نیست که علوم به دینی و غیر دینی تقسیم شود.لذا جامعیت و خاتمیت اسلام اقتضاء می کند که هر علم مفید و نافعی را که برای جامعه اسلامی لازم و ضروری است  علم دینی بخوانیم.

مقصود از علوم اسلامی چیست؟

علوم اسلامی را چند گونه می توان تعریف کرد.

-1علومی که موضوع و مسائل آن علوم،اصول یا فروع اسلام است یاچیزهایی که اصول و فروع اسلام به استناد آنها اثبات می شود یعنی قرآن و سنت،مانند علم قرائت تفسیر حدیث و...

2-علوم مذکور در شماره یک به علاوه علومی که مقدمه آن علوم است علوم مقدمه مانند ادبیات  عرب،منطق،اصول فقه،رجال و درایه و...

3-علوم که به نحوی جز واجبات اسلامی است،یعنی علومی که تحصیل آن علوم و لو به نحو واجب کفائی بر مسلمین واجب است و مشمول حدیث طلب العلم فریضه علی کل مسلم.

-4 علومی که در حوزه های فرهنگی اسلامی رشد و نما یافته است اعم از آنکه از نظر اسلام،آن  علوم واجب و لازم بوده و یا نه،و اعم از آنکه آن علوم از نظر اسلام ممنوع بوده است یا نه،ولی به هر حال در جامعه اسلامی و در میان مسلمانان راه خود را طی کرده است.

لذا مقصود از علوم اسلامی همان شماره سه است یعنی علومی که به نوعی از نظر اسلام فریضه  محسوب می شود و در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقه طولانی دارد و مسلمانان آن علوم را از آن جهت  که به رفع یک نیاز کمک می کرده و وسیله انجام یک فریضه بوده محترم و مقدس می شمرده اند. فرض و واجب دانسته است.

استاد شهید(ره)علت هایی را بیان می کند و می فرماید:یکی از علل این امر حوادثی بود که در اوضاع اجتماعی مسلمین،ابتدا به وسیله دستگاههای خلافت پدید آمد.و بعد دنبال شد،ناهمواریها در زندگانی مسلمین به وجود آمد.جامعه طبقاتی درست شد.یک طبقه فقیر و بدبخت و طبقه مسرف و مغرور.و وقتی وضع زندگی عمومی شکاف بردارد زمینه برای اجرا و عمل و توجه به این دستورها باقی  نمی ماند.

و بعضی دیگر می گویند علت اینکه دستورهای اسلام در باب علم به زمین خورد این بود که  آنچه اسلام به حساب علم و تشویق عموم به تعلیم و باسواد شدن و فضیلت علم گفته بود همه به  حساب عالم و تشویق به احترام و دست بوسی عالم گذشته شد، مردم به جای اینکه توجه پیدا کنند که  خودشان سواد پیدا کنند.توجه شان معطوف شد به اینکه اجر و فضیلت را در احترام و خضوع نسبت به  علماء کسب کنند.

و دیگر اینکه هر دسته و طبقه و صنفی از علماء بیان می کردند که مقصود رسول اکرم(ص)از آن  علمی که فرموده فریضه است همان علمی است که ما داریم.

علم و فرهنگ

استاد شهید در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران بابی را به عنوان علم و فرهنگ می گشایند و می نویسد که صحنه علم و فرهنگ وسیع ترین و پر شورترین میدان های خدمات ایرانیان به اسلام است.

استاد از قول جرجی زیدان می فرماید: عربها(مسلمانان)در مدت یک قرن و اندی مطالب و علومی به زبان عربی ترجمه کردند که رومیان در مدت چندین قرن از انجام آن عاجز بودند. مسلمین  علومی را که در فهم و درک قرآن و سنت بدانها نیاز داشتند از قبیل قرائت تفسیر،کلام،فقه نحو صرف و...ابداع و اختراع کردند و علوم دیگر مانند ریاضی و نجوم و طب و فلسفه و...را ترجمه و بر آنها افزودند.

و بعد استاد می فرمایند:علوم و فرهنگ اسلامی و بطور کلی تمدن اسلامی تدریجا رشد کرد مانند هر موجود زنده که به تدریج رشد و نمو می کند و همراه با رشد خود قسمت قسمت و شاخه  شاخه می شود و شکل می گیرد و به صورت یک دستگاه متشکل در می آید.

جوشش و جنبش علمی مسلمین در نقطه معین و از موضوع معین و به وسیله شخص معین آغاز شد.جوشش علمی مسلمین از مدینه آغاز شد.اولین کتابی که اندیشه مسلمین را به خود جلب کرد، (قرآن)و پس از قرآن(احادیث)بود.پس اولین حوزه علمی در مدینه تاسیس شد.برای اولین بار عرب  حجاز در مدینه با مساله استادی و شاگردی و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد

می شنوند آشنا شدند.مسلمین با حرص و ولع فراوان آیات قرآن را حفظ می کردند و برخی هم قرآن را می نوشتند.و نیز توصیه های پیامبر(ص)به فراگیری علم و دانش تا آنجا که فرمود: (بالتعلیم ارسلت) من برای تعلیم فرستاده شده ام.

بعد از مدینه،عراق محیط علمی گشت،در عراق ابتدا شهر بصره و کوفه مرکز علم بودند و بعد از بنای بغداد آن شهر مرکز علمی شد و در آن شهر بود که علوم ملت های دیگر به جهان اسلام منتقل  گشت بعد ری و خراسان و ماوراءالنهر مصر و...به صورت یک مهد علمی در آمدند.

جرجی زیدان همت و تشویق امرا و حکام را به عنوان یک عامل بسیار موثر یاد می کند.که آنها دستور می دانند علوم بیگانه را ترجمه کنند.و در ابتدا اکثریت دانشمندان را علمای مسیحی،بالاخص  مسیحیان سریانی تشکیل می دادند،ولی تدریجا مسلمین جای آنها را گرفتند.

بعد استاد می فرماید: نخستین موضوعی که توجه مسلمین رابه خود جلب کرد قرآن بود. و مسلمانان علوم خویش را از تحقیق و جستجو در معانی و مفاهیم آیات قرآن و سپس حدیث آغاز کردند.و لهذا نخستین مراکز علمی مسلمین مساجد بود و نخستین موضوعات علمی آنان مسایل مربوط به قرآن و سنت و نخستین معلم شخص رسول اکرم است علم قرائت،تفسیر،کلام،حدیث رجال،لغت  نحو صرف بلاغت و تاریخ جز نخستین علوم اسلامی است.

جرجی زیدان می نویسد که: مسلمانان در نوشتن و نگهداری قرآن،دقت و اهتمامی کردند که  نظیر آن سابقه ندارد.به این قسم که قرآن را روی صفحه های طلا و نقره نگاشتند و یا پارچه های حریر ابریشم بسیار عالی انتخاب کرده، آیات قرآن را با آب طلا و نقره بر آن نوشتند و منزل و محفل خود را با آن آراستند و...

و بعد استاد می فرماید حرکت علمی و فرهنگی اسلامی به همین ترتیب آغاز شد و هرچند اکثر آثار علمی که خارج از دنیای اسلام نقل و ترجمه شد،از غیر ایران بود ولی اکثریت آثار اسلامی چه در رشته علوم دینی و چه در رشته های دیگر به وسیله دانشمندان مسلمان ایرانی به وجود آمد.

استاد شهید در مورد آغاز تدوین و تالیف در اسلام می فرماید: غالبا مستشرقین و اتباعشان مدعی  می شوند که صدر اسلام یعنی در زمان خلفای راشدین، تدوین و تالیف کتاب رایج نبود.بلکه ممنوع  بود و حتی جمله هایی از رسول خدا روایت می شد مبنی بر منع از کتاب و تالیف؛ ولی تدریجا که اسلام  توسعه یافت و تدوین رایج گشت و احادیثی را مبنی بر توصیه و تشویق تالیف و تصنیف از پیامبر اکرم  (ص)روایت کردند.

جرجی زیدان می گوید:(خلفای راشدین از شهری شدن عرب ها بیم داشتند،از آن رو که به  عقیده آنان پس از شهری شدن نشاط آنان باقی نخواهد ماند.و لهذا عرب ها را از تدوین و تالیف کتب  باز می داشتند.اما کم کم اسلام انتشار یافت و ممالک اسلامی وسیع شد و آرا عقاید گوناگون شد.به  ناچار مسلمین به تدوین حدیث،فقه و...پرداختند و نه تنها کتاب را مکروه نشمردند، بلکه آن را مستحب دانستند.

استاد شهید در نقد گفته جرجی زیدن می فرماید: آنچه ایشان به خلفای راشدین نسبت می دهد دروغ محض است.نه مساله شهری شدن مطرح بوده است و نه مساله منع از تدوین و تالیف که  جرجی زیدان فرع بر آن دانسته است.مساله که بوده است و ایشان و دیگران به آن شاخ و برگ  داده اند یکی منع از کتابت احادیث نبوی و دیگری ممنوعیت صحابه پیغمبر از خروج از مدینه  می باشد که این هر دو مربوط است به خلیفه دوم نه همه خلفای راشدین.

و بعد استاد بیان می کند ادوارد براون نیز مدعی است که در قرن اول هجری با اینکه شور علمی  مسلمانان فوق العاده زیاد بود،کتابی تدوین نشد.کلیه معلومات سینه به سینه شفاها منتقل می گشت و قرآن تقریبا تنها اثری بود که به نثر عربی باقی بود.

ولی استاد می فرماید که این نظر بی اساس است. از مطالعه دقیق تر آثار در صدر اسلام معلوم  می گردد که کتابت و یادداشت از زمان پیامبر اکرم معمول شد و ادامه یافت و مدارک فراوان برای  اثبات این مدعا وجود دارد.و بعد مدارکی را استاد بیان می کنند.

استاد شهید در ادامه بحث می فرماید:یکی از علل سرعت مسلمین در علوم این بوده است که  در اخذ علوم و فنون و صنایع و هنرها تعصب نمی ورزیدند و علم را در هر نقطه و در دست هرکس  می یافتند و از آن بهره گیری می کردند و به اصطلاح امروز روح تساهل بر آنها حکمفرما بوده است.

همانند سخن پیامبر(ص) (الحکمة ضالة المومن فحیث وجدها فهو احق بها.)

ازاین رو مسلمین اهمیت نمی دادند که علوم را از دست چه کسی می گیرند و به وسیله چه  اشخاصی ترجمه و نقل می شود وبه دست آنها می رسد.بلکه براساس آنچه از پیشوای عظیم الشان  خود آموخته بودند خود را به دلیل اینکه اهل ایمانند صاحب و وارث اصلی حکمت های جهان  می دانستند،حکمت را نزد دیگران امری عاریت تصور می کردند. بعد استاد سخن جرجی زیدان را نقل  کرده و از سخن ایشان نتیجه می گیرد که ایشان می گوید که مردم که در بهره گیری از علوم تعصب نداشتند چون خلفا و سلاطین آنها خویش پیروی می کنند.و اگر بزرگان و فرمانروایان،آزادمنش باشند، سایرین نیز از آنان تبعیت دارند و عکسش هم عکس است.

ولی استاد می فرماید این بیان صحیح نیست زیرا امثال سید رضی وقتی که در مرثیه یک  دانشمند کافر شعر می گوید دنباله رو سلاطین نبود.سعه صدر و بلند نظری را از خلفا نیاموخته اند آن را از شارع مقدس اسلام آموخته بودند که علم را به هرحال محترم می شمارید و وقتی به سید اعتراض شد پاسخ داد که در حقیقت من علم را مرثیه گفتم نه شخص را.

بعد استاد به نقل از آقای دکتر زرین کوب می فرماید که ایشان در کتاب کارنامه اسلام روح  تسامح و بی تعصبی مسلمین را عامل مهمی در سرعت پیشرفت مسلمین می شمارد.

رابطه علم و دین

حس کنجکاوی که خداوند متعال در بشر به ودیعه گذاره او را به تحقیق و بررسی در مسائل  پیرامون خود واداشته است و بشر در کاوش از پدیده های عالم و جستجوی حقایق نهفته در آنان  رشته هایی را در میان علوم به وجود آورده است.

از طرف دیگر دین نیز به اتکاء به وحی در اتصال با عالم غیبی به نظام کلی عام و شرح نظام  بندی آن پرداخته و ناظم این عالم بی کران را به یاد انسان می آورد.

در این میان انسان متدین را شایسته است که در کنار کاوش های علمی و تاملات فلسفی خویش  از نگاه دین به مقوله علم آگاه بوده و نگرش بزرگان و عالمان دینی را به مسائل علمی از نظر دور ندارد. این مساله از موضوعات جدید کلامی بوده و تحت عنوان رابطه علم و دین خبر از چگونگی ارتباط میان  علم و دین داده است.

این قسمت از مقاله موضوع دین و عالمان دینی را نسبت به علم و اندیشه های بشری مورد توجه  قرار می دهد اما قبل از ورود به بحث چند نکته را بیان می کنیم.

الف: مراد از دین: مجموعه معارف وحیانی است که مشتمل بر اعتقادات و احکام عملی بوده و برای هدایت انسان ها و تکامل روحی آنان از طرف خداوند آمده است و علامه جعفری(ره)می فرماید: دین یعنی آن دسته عقاید و تکالیف و اخلاقیاتی که بدون آنها زندگی هیچ مبنایی جز خودخواهی مزاحم  ندارد همان خودخواهی که به جهت ناتوانی شرم آور بشر در تعدیل آن تاریخ سرگذشت او را غیر قابل  توجیه ساخته است.

دین یعنی یک محاسبه عالی در زندگی و شناخت آن و حرکت برمبنای وابستگی بر کمال مطلق  و قرار گرفتن در جاذبه آن و عمل برطبق این آگاهی.

ب: علم عبارت است از ارتباط انکشافی با واقعیات از طریق مشاهده وتجربه دریافتهای درونی  که می توان انواع آن را شهود و حدس و امثال آنها نیز نامگذاری کرد.

حال بعد از بیان این 2 نکته وارد بحث اصلی می شویم.

تعارض بین دین و علم به یکی از دو نحو ممکن می شود.

الف:تعارض ظاهری که در نگاه اول تصور می شود که بین علم و دین تعارض است اما با تامل  قابل رفع است.

ب:تعارض واقعی،یعنی بین دین و علم به گونه ای تعارض باشد که قابل حل و رفع نباشد. تعارضی که بین علم و دین بیشتر رخ می دهد تعارض بین گزاره های دینی و گزاره های علمی  است.

و ما می خواهیم بگوئیم که بین علم و دین تعارض واقعی وجود ندارد.ولی ممکن است تعارض  ظاهری باشد ولی قابل رفع است.حال ادله ما:

مهمترین دلیلی که میان علم و دین تعارض نیست سازگاری دین با علم است و آن اینکه  تردیدی نیست که یکی از آثار و تجلیات ریشه دار اسلامی که پایه های آن بدست پیامبر(ص) استوار شد آزادی اندیشه و علم و دین و تعمق در جهان هستی است.

در آیات متعددی از قرآن نیز به این معنی اشاره شده است از جمله در آیه: سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق

در این آیه قرآن بر ضرورت معرفت و اندیشه آزاد تاکید ورزیده و آن را قاعده اساس و هدف  نهایی بعثت رسول اکرم(ص)می شمارد.

و آیات دیگر که بخشی از آنها را در ابتدای مقاله بیان کردیم.

پس می بینیم که قرآن کریم و همچنین روایات معصومین پر است از بیان حقیقت علم و تعقل و اندیشه.

با این همه چگونه می توان گفت دین با علم و اندیشه از هر نوعی که باشد،ناسازگاری دارد.اگر دین با علم و تفکر تضاد داشته باشد،این همه توصیه و سفارش در علم آموزی و مذمت جاهل وجهی  نخواهد داشت.پس ناسازگاری دین با علم بدون تردید بر همگان واضح است.و برای استدلال بر این  معنا همین بس که دین فطری بشر است.و فطرت هم از معطیات عقل است.چنانچه علم از معطیات  عقل است پس چگونه می شود بین دین و علم تنافی باشد البته این در صورتی است که علم صحیح بوده  و مورد تایید عقل باشد.(علم حقیقی).

موضوع عالمان مسلمان در مساله رابطه علم و دین

در طول تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی دو روش و مکتب در بررسی مسایل مذهبی به وجود آمده است.

یکی روش اهل حدیث و اشاعره و دیگر،روش فلاسفه و متکلمان.پیروان مکتب اول می گویند بحث در مسایل اعتقادی و جدال و مناظره در احکام شرعی بدعت و حرام است...کلیه مسایل دینی و احکام شرعی را باید در بست پذیرفت.

مثلا ابو سلیمان سبستانی که اشعری مسلک است می گوید:شریعت،امری است،تعبدی و پیامبر اسلام برای تهذیب اخلاق انسان ها و مسایلی که ربطی به اندیشه های عقلی و علوم دیگر ندارد.و کسانی  که خواستند شریعت اسلام را با عقل و ریاضی و سایر علوم انطباق دهند،دین را خراب کرده بازیچه  قرار داده اند.

گروه دوم: معتقدند که تمام مسایل دینی اعم از اعتقادات و احکام دینی مبتنی بر تفکر و اندیشه  است.بسیاری از متفکران اسلامی همین روش را رفته اند و می گویند دین و علم و فلسفه نه تنها باهم  تضادی ندارند بلکه به یکدیگر وابستگی کامل دارند.

گروهی دیگر از علما که جزو اخباریین هستند،در این باره می گویند(مانند سخن بحرانی) اگر اصحاب ما از نظر عمل به ادله عقلی، پیرو اهل فلسفه هستند. و در جائی که تعارض میان عقل  و نقل پیدا شود،دلیل نقلی را یا کنار می گذارند،یا به گونه ای تاویل می کنند.و بعد می گویند:بدون شک عقل صحیح فطری حجتی از حجت های خداوند است.و چراغ نور افکنی است،از جانب خداوند و چنین عقلی موافق شرع،بلکه خود شرعی است از درون انسان، آن طور که قوانین تشریعی شرع بیرونی  است.

در احکام فرعی هم چون اموری توقیفی هستند،پس نمی توان بر عقل تکیه کرد.و باید بر آنچه  از طریق سمع رسیده،اعتماد کرد.البته اگر موردی است که توفیقی نیست باز عقل در آن راه دارد.

یکی از دانشمندانی که درباره علم و دین بحث کرده و راه حل تعارض گزاره های دینی و فلسفی  را ارائه کرده(ابن رشد اندلسی)است.

ایشان می فرماید:علوم نه تنها مورد مذمت شارع نیست،بلکه بین آنها و دین، پیوندی مستحکم  برقرار است.تا حدی که فرا گرفتن این علوم از نظر شرع واجب است. و اگر واجب نباشد،مستحب  است.چون خداوند انسان ها را به بررسی موجودات و نظر در آن ها تحریض و امر کرده است و امر الهی  هم دلالت بر وجوب یا لااقل استحباب دارد. و بعد ایشان می فرماید: همان طور که دین،حق است. فلسفه و علم هم حق است و حق با حق تضاد ندارد بلکه موافق و گواه آن است. لکن اگر به حسب ظاهر تعارضی هم بین قضیه فلسفی و دینی اتفاق افتاد راه حل داریم. و تعارض آنها را از راه تاویل خطاب  شرعی،حل می کنیم یعنی مدلول الفاظ شرع را از معانی حقیقی عدول داده و متوجه معانی مجازی آن  می کنیم.

البته تاویل کردن الفاظ شرع هم با شرایطی است.و آن اینکه تأویل باید براساس ضوابط و قواعد و مختص علماء و اهل فضل است،نه عامه مردم. و لذا بر دانشمندان هم روا نیست که از تاویلات  شرعی،چیزی برای عامه مردم بگویند که این موجب گمراهی است.

رابطه علم و دین در عالم مسیحیت

مساله رابطه علم و دین از دیر زمان مطرح بوده و مورد بحث قرار گرفته است.لکن این مساله با مرور زمان و پیشرفت علم تجربی اوج بیشتری گرفت.

حال بیان دیدگاه های عالمان مسیحی:

دوران قبل از رنسانس را که قرون وسطی می نامند،روش علمی بیشتر از راه توسل به غایات و خرافات بود.لذا سران کلیسا مبارزه سختی با علوم می کردند.و دانشمندان جرات بیان مواضع علمی  خود را در برابر کلیسا و اعتقادات آنها نداشتند.

با وقوع رنسانس،روش ریاضی و مشاهده و آزمایش به میان آمده و از این راه به بررسی  پدیده ها پرداختند و این عصر را عصر تولد علم جدید نام نهادند.که در قرن هفدهم بود.در قرن  هفدهم دانشمندان عموما با دین مخالفتی نداشتند؛بلکه موضع مثبت با آن داشته و به الهیات طبیعی  روی آورده و می کوشیدند تا با شواهدی از قوانین و نظامات شگفت انگیز طبیعت که در پرتو علوم  طبیعی به آن دست یافته بودند،وجود خدا را اثبات کنند.

گالیله و نیوتون و...همه بر معتقدات دینی تکیه داشتند به طوری که(تامس اسپرت)می گوید: علم،یاور ارجمندی برای دین است.

اما قرن هجدهم را عصر عقل و روشنگری نامیده اند،که شاخصه اصلی رهبران فکری آن پیروی  از شریعت عقل،یعنی دین عقلانی بوده است.در این مرحله اینها عقاید و شعائر مسیحیت را به دیده  شک و تردید و خرافه می نگریستند و بعد از مدتی جنبه شکاکیت و الحاد به خود گرفت که به تخطئه  انواع صور دین انجامید. از دانشمندان این دوره(هولباخ آلمانی) است که منکر خدا، و طبیعت را شایسته پرستش می داند. و از دیگر دانشمندان (دیوید هیوم) که طرفدار اصالت تجربه و حس  گرا بوده و به هیچ نوع معرفت عقلی جزء مفاهیم و احکام ریاضی قایل نبود. و براهین اثبات وجود خدا را بی پایه می دانست.

در قرن نوزدهم رابطه علم و دین بیشتر جنبه تعارض و تنش پیدا کرد. و تعارض علم و دین در محورهای مختلفی مطرح شد.

تعارض زدایی دانشمندان مسیحی در میان علم و دین

همان طور که گفتیم دین با علم تعارض ندارد. و این مطلب مختص به دین اسلام نیست؛بلکه دین  مسیحیت هم همین طور است(توماس آکوئیناس)یکی از بزرگترین قدیسان کاتولیک، معتقد است، الهیات و علوم نمی توانند متناقض باشند زیرا اینها،یک حقیقت واحد هستند و حقیقت قابل تجزیه نیست. و اگر هم تعارضی وجود دارد می توان در موارد زیر مطرح کرد.

-1برخی می گویند: سیمای دین از بن و ریشه،متمایز از علم است.دین،روشهای خاص خود را دارد.و به کلی با رویه های علم فرق دارد.

2-مسایل دینی،وابسته به ذهن انسان است.و مسائل علمی هم در حوزه عینیت.

و گالیله هم در باب علم و دین و مساله تعارض،دو راه حل ارایه داده است.وی اساسا معتقد است،تعارضی بین علم و دین نیست.چون کتاب تکوینی طبیعت و کتاب تدوینی وحی، هر دو یک  نگارنده دارد و آن خداوند است پس چون منبع هر دو یکی است،تعارضی نمی تواند بین آن دو حاصل  شود.

حال اگر گزاره هایی که مربوط به علم است،و در کتاب مقدس از حقایق علمی بحث نمی کند، بلکه از حقایق و معارف معنوی که موجب رستگاری انسان است،سخن می گوید حقایقی را که از طرق  عادی قابل کشف نیست بیان می کند. بنابراین گزاره هایی که در کتاب مقدس آمده، مراد جدی  خداوند نیست،بلکه هدف از آوردن آنها برای تمثیل است که از این طریق مطالب اصلی را به  مخاطبان خود برساند.

راه حل دیگر گالیله این است که در موارد تعارض،گزاره های کتاب مقدس را با شرایطی تاویل  می کنیم که همانند بیان راه حل ابن رشد اندلسی است. همین مقدار بیان را در رابطه میان علم و دین کافی می دانیم 

رابطه علم و ایمان 

استاد شهید می فرماید:علم و ایمان،دورکن از ارکان اصلی انسانیت است.و بعد می فرماید متاسفانه در جهان مسیحیت به واسطه برخی قسمت های تحریفی عهد عتیق،اندیشه ای در اذهان رسوخ  یافته و آن اندیشه تضاد علم و ایمان است.ریشه اصلی این اندیشه همان است که در عهد عتیق(سفر پیدایش)آمده است.که خداوند به آدم امر کرد که از فلان شجره ممنوعه نخورد.و آن شجره علم و معرفت بوده و بعد از اینکه آن را خورد،آنها عارف و با معرفت شدند.و خداوند گفت:چون انسان،

مثل یکی از ما شده است از بهشت بیرون رود طبق این بیان شجره ممنوعه شجره آگاهی است و انسان  با تمرد از امر الهی به معرفت رسید و شیطان وسوسه گر همان عقل است.

و استاد می فرماید:اما طبق قرآن کریم خداوند همه اسماء حقایق را به آدم آموخت و آنگاه  فرشتگان را امر کردند که بر او سجده کنند و شجره ممنوعه مربوط به حیوانیت انسان می شده است  شیطان وسوسه گر همواره بر ضد عقل و مطابق با هوای نفس وسوسه می کند.و آنچه در وجود انسان،مظهر شیطان است نفس اماره است نه عقل آدمی.

لذا علم و ایمان،متمم و مکمل همند.علم نیمی از ما را می سازد و ایمان نیمی دیگر را.و بعد استاد به رابطه علم و ایمان می پردازد.به عنوان نمونه:

-1علم،روشنی می دهد و ایمان،حرارت و حرکت.در یک اتاق برای سکونت،هم نیاز به روشنایی  است و هم به حرارت.اگر روشنایی باشد و حرارت نباشد،باید انسان بلرزد و آرامش ندارد.و اگر حرارت باشد و گرمی جسم و روح آرام است،اما ارتباط با بیرون قطع است.

2-علم،متعلق به طبیعت است و ایمان متعلق به انسان.علم طبیعت را می سازد و ایمان انسان را.

3-علم،سرعت می دهد و ایمان،جهت،علم،توانستن است و ایمان،خوب خواستن.

 -4ایمان،الهام می بخشد که چه باید کرد و علم،می نمایاند که چه هست.

-5علم،زیبایی است و ایمان هم زیبایی است.علم،زیبایی عقل و ایمان،زیبایی روح و...

بعد استاد می فرماید:نیاز انسان به علم و ایمان تواما،سخت اندیشمندان را اعم از مذهبی و غیر مذهبی برانگیخته است.

و امروزه غالبادریافته اند که(علم گرایی محض)و تربیت علمی خالص از ساختن انسان تمام  ناتوان است.

تربیت علمی خالص،نیمه انسان را می سازد نه انسان تمام. محصول این تربیت، ماده خام انسان  است نه انسان ساخته شده.در این صورت،انسان یک بعدی ساخته می شود.

امروزه همه دریافته اند که عصر علم محض به پایان رسیده است و یک خلا آرمانی جامعه ها را تهدید می کند.و آن خلا چیزی جز دین و ایمان نمی تواند باشد.چون از عمق فطرت آرمان خواه و کمال مطلوب جوی انسان ناشی می شود.

جانشینی علم و ایمان

بعد از اینکه فهمیدیم علم و ایمان نه تنها تضادی ندارند،بلکه متمم و مکمل یکدیگرند،بدیهی  است که نه علم می تواند جانشین ایمان گردد؛و نه ایمان می تواند جانشین علم گردد.و قوانین طبیعت  را بر ما مکشوف سازد.

تجربه تاریخی نشان داده است که جدایی علم و ایمان خسارت های غیر قابل جبران به بار آورده  است.ایمان را در پرتو علم باید شناخت.ایمان در روشنایی علم از خرافات دور می ماند.با دور افتادن  علم از ایمان ایمان به جمود و تعصب کور تبدیل می شود.و لذا ایمان مومنان نادان،وسیله ای می شود در دست منافقان زیرک،همانند خوارج صدر اسلام.

و علم بدون ایمان تیغی است،در کف زنگی مست. چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیده تر بردن کالا.این است که انسان عالم بی ایمان دیروز،از نظر طبیعت و ماهیت رفتارها و کردارها کوچکترین تفاوتی ندارد. 

(پایان مطلب سایت مطهری)

سوالی که می‌توان از مطهری داشت این است که چرا علوم دینی را اعتباری نمی‌داند؟ یکی از مقدمات فهم فقه سنتی مقتضیات شرایط زمان و مکان است. موضوعی که خود مطهری از آن اطلاع و آگاهی کافی داشته و پیرامون آن نظریه‌پردازی کرده است. آن‌چه مقید به زمان و مکان باشد حتما اعتباری است حتی اگر وجود انسان باشد. چنین مفهومی برگرفته از عرفان اسلامی است و منحصر به حکمت متعالیه نیست: لا موثر فی الوجود الا الله. تنها وجود حقیقی خدا است و مابقی امور اعتباری است.

مطهری در استدلالی به صورت ضمنی شناخت حاصل از علم ابزاری را توهم و خرافه‌پرستی معرفی می‌کند. خبرگزاری رسمی حوزه‌ی علمیه با موضوع نگاهی به اندیشه‌های حاصل عمر امام خمینی(3) مبانی شناخت، از دیدگاه استاد مطهری مورخ ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۶ و کد خبری 330038 گزارش داده است:

با توجه به اهمیت مسأله شناخت در هر سیستم فکری و لزوم بررسی آن در اندیشه استاد مطهری (ره) در این مقاله به ضرورت و مقدمات مسأله شناخت و همچنین قلمرو هریک از ابزارهای شناخت در کلام ایشان اشاره شده است .

ضرورت مسأله شناخت

جهان­بینی پایه اندیشه و زندگی انسانهاست، اما همین پایه بسیار مهم، خود بر موضوع دیگری مترتب است که تا آن مشخص نشود و موضع فکری انسان در آن شفاف نگردد، بحث از جهان­بینی و کنکاش در مورد آن بی­ثمر است. این موضوع مهم همان «مسأله شناخت» و رأی و نظری است که درباره مبانی، مبادی و ابزارهای آن داریم. موضوعی که گرچه بیش از دو هزار سال از طرح و بررسی آن می گذرد اما در جهان امروز و فلسفه های مضاف، بسیار حائز اهمیت شده است. 

همچنین اگر از زاویه انسان­شناسی و اهمیت ویژه آن نیز وارد شویم، مسأله شناخت و بررسی امکان شناخت­های غیر مادی برای انسان بسیار ضروری است؛ انسانی که ارج و مقام خود را مدیون علم و آگاهی است بسیار خسران خواهد دید اگر ابزارها و زمینه­های متنوع و عمیقی از شناخت و آگاهی را نشناسد و از آنها استفاده نکند. 

استاد مطهری با علاقه ویژه­ای که به مباحث تحلیلی و فلسفی داشتند مسأله شناخت را نسبتاً مبسوط و مکرر مورد اشاره و استفاده قرار داده اند، بیش از همه در «مسأله شناخت» و «شرح مبسوط منظومه» و پس از آن در کتابها و مقالات متعدد دیگر. (همان، ج‏13، صص 337- 495 (مسأله شناخت) و ج9 صص 369 تا394 و ج10 صص 247 تا 328 (شرح مبسوط منظومه) و ج8 ص178 (الهیات شفا) و ج‏22، ص 436 (فلسفه اخلاق) و ج‏13، ص 890 (نقدی بر مارکسیسم) و ج‏3، ص 121 (بیست گفتار) و ج‏3، ص 44 (جهان­بینی الهی) و ج‏2، ص 229 (وحی و نبوت)

تعریف شناخت

نقطه ورود به تمام مباحث علمی، تعریف موضوع است و مسأله شناخت هم از این اصل مستثنی نیست؛ اما به نظر می­رسد «شناخت» آنقدر بدیهی و روشن است که تعریف آن شرح الإسم خواهد بود مانند مفهوم «وجود». اما با توجه به نظرات مختلفی که در غرب مطرح شده است و مایه تشکیک و انحرافات مختلفی گشته، استاد مطهری «تطابق میان ذهن و واقع» یا همان «واقع نمایی» را به عنوان معنای شناخت بیان می­دارند. 

شناخت حقیقی چیست؟

یکی از مبادی مهم مسأله شناخت بحث ملاک و معیار شناخت است. ابتدا باید به تفاوت این دو تعبیر اشاره کنیم: در مسأله ملاک شناخت، در واقع‏ تعریف شناخت حقیقی به دست می­آید و در بحث معیار، راه تشخیص شناخت حقیقی از غیرحقیقی مدّ نظر قرار می­گیرد.

استاد مطهری بین دو مفهوم «ملاک» و «معیار» تفاوت ظریفی قائلند: « فرق این مسئله (معیار شناخت) با مسئله ملاک شناخت چیست؟ در مسئله ملاک شناخت، در واقع مى‏خواستیم تعریف شناخت حقیقى را به دست آوریم، ببینیم شناخت حقیقى چیست؟ ... بعد از این که قبول کردیم شناخت حقیقى یعنى شناختى که واقعیت را به ما ارائه مى‏دهد، مى‏رویم سراغ معیار آن، یعنى به چه وسیله بفهمیم که شناخت ما حقیقى است؟ بحث اول این بود که شناخت حقیقى چیست و بحث دوم این است که ما از چه راه بفهمیم که یک شناخت، حقیقى است‏». 

اقوال متعددی در تعریف شناخت حقیقی ارائه شده مانند مطابقت با واقع، توافق و تطابق اذهان، نسبیت، تأثر حواس از عالم خارج، آنچه مورد تأیید تجربه باشد وغیره. اما استاد مطهری با طرح و بررسی هریک از آنها چنین نتیجه می­گیرند که بهترین تعریف حقیقت و شناخت حقیقی «انطباق با واقع و عینیّت با خارج» است. هرچند علمای قدیم که مبدع این تعریف بودند بعدها در اثر برخی اشکالات دست از آن برداشتند ولی تعریف صحیح همین است و کلیه اشکالات قابل دفع می­باشد.

معیار حقیقت

حال که ملاک و معنای شناخت حقیقی مشخص شد نوبت به بررسی معیار آن می­رسد مانند آن که طلا و تعریف آن را شناخته باشیم ولی بدنبال معیار و محکی برای تشخیص طلا از شبه طلا باشیم.

می­دانیم که در منطق ارسطویی «علم و آگاهی» به دو قسم نظری و بدیهی تقسیم می­شد. علوم نظری نیازمند فکر و استدلال بود و منتهی به یک یاچند شناخت بدیهی (خودمعیار) می­شد. اما از زمان بیکن این حرف مورد انتقاد جدی قرار گرفت و «عمل» و تجربه خارجی به عنوان معیاری برای ارزش گذاری شناختها معرفی شد.

این نظریه ضربات مهلکی بر اعتقادات مذهبی و ایمان معنوی مردم زد چراکه ابتدا آنچه قابل تجربه نباشد «غیرقابل تأیید» و پس از مدّتی حتی «قابل انکار» معرّفی شد و به راحتی مفاهیم غیر مادی مانند خدا، روح، آخرت و غیره «دروغ» دانسته شد! اضافه بر آن که در صحنه اجتماع نیز، نتایج عملی و کمیّت خارجی معیاری برای حقانیت مکاتب و مذاهب دانسته شد، مانند کسانی که می­پرسند اگر اسلام برحق است چرا تعداد مسیحیان بیشتر است؟ یا اگر خدا هست چرا انسانهای بی­اعتقاد در زندگی پیشرفت می­کنند؟

استاد مطهری اشکالات متعدد «عمل گرایی» را مطرح نموده، بر همان مبنای قدیم یعنی انطباق با واقع و نفس الأمر تأکید می­کنند منتها با توضیحی دقیق در رابطه با مفاهیمی همچون ادراک، حقیقت، عالم واقع، اعتبار و غیره. 

منشأ معرفت

در تقسیم­بندی معروفی که برای علم و معرفت انجام می­شود –ومورد قبول استاد مطهری نیز هست- علم یا همان شناخت به دو قسم تصور و تصدیق و هریک از آنها به دو قسم بدیهی و نظری تقسیم شده است.

بی­تردید نقش حسّ (اعم از حواس مادی تجربی و حسّ و درک حضوری) در تشکیل تصورات، اساسی و تعیین کننده است، به همین دلیل در قسمت مستقلی به آن خواهیم پرداخت؛ اما مقدمتاً یادآور می­شویم که برای شناخت هریک از مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی منشأ و ابزار خاصی وجود دارد.

مفاهیم ماهوی که در جواب از چیستی اشیا مطرح می­شود و ذات و ماهیت آنها را نشان می­دهد از طریق حسّ، تخیّل یا تعقّل قابل درک است. اما مفاهیم منطقی که ویژگی­های تصورات ذهنی را نشان می­دهد با استفاده از مفاهیم ماهوی و توسّط عقل ایجاد می­گردد و مفهوم ثانی منطقی نامیده می­شود. دست آخر مفاهیم فلسفی بیانگر واقعیات عینی مثل علیّت هستند و با ملاحظه روابط یا حقائق عالم درک می­شوند. آنچه در هرسه بخش قابل توجه است این است که شهید مطهری (ره) بر اساس مکتب و مبنای استادشان علامه طباطبائی (ره) هر سه بخش را منتهی به علم حضوری و فعل و انفعال نفسانی می­دانند و چنین سیری را در شناخت مطرح می­کنند: موضوع شناخت← ابزار شناخت← فعل نفس← انفعال نفس← تصویر ذهنی (تصوّر)

بدیهیّات

یکی از مهمترین مباحث شناخت این است که آیا همه ادراکات ما نیازمند استدلال و سیر ذهنی است؟ یا برخی از مقاهیم و معلومات بشر بی­نیاز از فکر و نظر هستند و به صورت بدیهی با نخستین توجّه درک می­شوند. اگر همه چیز برای شناخت خود نیازمند نظر و استدلال باشد هیچگاه نمی توان به جزم و ادراک یقینی دست یافت و همچنان سلسلة مجهولات، ناتمام و سردرگم باقی خواهد ماند:

حقیقت این است که انکار «احکام بدیهیه اولیه» مستلزم شک در همه چیز است حتى شک در خود شک، و حد فاصل فلسفه و منطق با سوفسطائى‏گرى همین است.

مبنای استاد در این زمینه آن است که هم در حوزه تصورات و هم در تصدیقات، ما اموری بدیهی داریم که اتفاقاً همانها پایه شناخت و معرفت انسان نسبت به سایر معلومات هستند یعنی اصول اولیه شناخت و تفکر انسانی بین همه افراد بشر مشترک است و از همان بدو تولّد آنها را می­داند (البته نه آنطور که افلاطون بیان کرد بلکه اصول را می­داند) و فروع و شاخه­های تفکر به صورت اکتسابی و طیّ مراحل مختلف بلوغ فکری حاصل می­گردد.

جالب اینجاست که در این نقطه، بحث شناخت با اصل فطرت تلاقی و اتصال پیدا می­کند. استاد مطهری این نکته فلسفی را «بسیار بسیار دقیق» می­خوانند.

امکان شناخت

از مهمترین پرسش­های فلسفی که ذهن فلاسفه را به خود مشغول کرده، این است که آیا شناخت ممکن است؟ برخی اندیشمندان، شناخت حقیقى را غیر ممکن مى دانستند و انسان را محکوم به نشناختن و سر در نیاوردن از واقعیت جهان مى دانند و یقین (دانش قطعى تردید ناپذیر مطابق با واقع) را امرى محال مى شمارند.

اما استاد مطهری با استفاده از ادلّه قاطع فلسفی، ادراک واقع را ممکن و متداول می­دانند گرچه این ادراک منحصر در ارتباط حسّی نیست و ابزارهای متعددی که در آینده برخواهیم شمرد، معلوماتی واقعی را به ذهن ارائه می کنند. 

نکته مهم دیگر آن است که شهید مطهری در جایگاه یک عالم دینی، با استناد به نگاه قرآن به انسان، شناخت را ممکن و مورد توصیه دین می دانند. قرآنی که نخستین انسان را شایسته تعلیم همه اسماء الهى (حقایق عالم) و همه انسانها را موظف به شناخت خدا، جهان و تاریخ دانسته است چگونه ممکن است شناخت را امری اعتباری، نسبی یا اضافی بداند؟ 

منابع شناخت

چنانکه اشاره شد، ورود استاد مطهری به مسأله شناخت، با استناد به قرآن مجید -این منبع تردید ناپذیر آسمانی- است؛ البته در فصول آینده به تحلیل و نظریه پردازی عمیق و فلسفی ایشان اشاره خواهیم داشت اما وقتی قرآن به صراحت مسأله شناخت را مطرح کرده و حتی منابع، ابزارها و خطرات آن را هم متذکر شده است، وجهی برای تحیّر در مبادی مسأله باقی نمی ماند.

منابع شناخت که در قرآن بیان شده عبارتند از :

  1. طبیعت یا آیات آفاقى،
  2. انسان یا آیات انفسى،
  3. تاریخ یا سرگذشت اجتماعى اقوام و ملل،
  4. عقل یا اصول و مبادى اولیه فطرى،
  5. قلب یعنى دل در حد تصفیه و تزکیه،
  6. آثار علمى و کتبى گذشتگان. 

ابزار شناخت

بر اساس نظریه معروف افلاطون در باب شناخت، همه انسانها با حقائق امور آشنا بوده اند و شناخت و تعلیم و تعلّم در حقیقت یادآوری محفوظات گذشته است. 

اما از آیات کریمه قرآن مخصوصاً آیه «وَالله أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصارَ وَ الأفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون‏» (نحل/78) برمی­آید که چنین نبوده انسان در ابتدای تولد فاقد هرگونه شناخت است و خداوند به او حواسی را عنایت کرده است تا جهان را مطالعه و بررسى کند و به او ضمیر و قوه تجزیه و تحلیل داده که در آنچه از راه حواس به دست مى آورد تعمق کند؛ از ظواهر، گذشته به درون اشیاء و قوانین حاکم بر آنها راه یابد. قرآن همچنین، تزکیه و تصفیه نفس و تقوا و پاکى را نیز وسیله اى براى شناخت مى داند. 

بنابر این می توان گفت ابزارهای شناخت از دیدگاه قرآن عبارتند از:

  1. حواس،
  2. قوه تفکر و استدلال،
  3. تزکیه و تصفیه نفس،
  4. مطالعه آثار علمى دیگران. 

در ادامه این نوشتار به بررسی تفصیلی مهمترین ابزارهای شناخت می­پردازیم، اما قبل از آن مناسب است چند مطلب دیگر را نیز فهرست­وار مطرح کنیم:

قلمرو شناخت

هر یک از ابزارهای شناخت، قلمرو خاصى دارد که خارج از آن قلمرو نمى تواند شناخت درستی ایجاد کند. دلیل این محدودیت آن است که هر ابزاری باید متناسب با کار مورد استفاده باشد. 

همان طور که با چشم نمى توان شنید و با گوش نمى تواند دید، از حس نمى توان انتظار داشت که کار عقل را انجام دهد و از عقل نیز نمى توان انتظار داشت شناخت هاى قلبى و معنوی تولید کند. مولوی در داستان معروف «فیل در تاریکی» همین نقص را با زبان شیرین تمثیل بیان می­کند:

در کف هر کس اگر شمعی بدی                            اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس                 نیست کف را بر همه او دسترس

استاد مطهری نیز این نقص و محدودیت را در بحث مراحل و درجات شناخت مورد اشاره قرار داده و هریک از ابزارها را دارای ویژگیها و محدودیت­هایی می­دانند: 

1) شناخت حسّی: جزئی، ظاهری، حالی و منطقه­ای است یعنی شدیداً توسط قیود و حدود زمانی و مکانی محدود می­شود. در برخی آیات اشاره­ای به این نواقص مشاهده می­کنیم:

یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (روم/7)

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا (29) ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى‏ (نجم/30)

2) شناخت عقلی: محدودیت­های حسّ را ندارد و می­تواند محسوسات را تعمیم دهد و بر عمق آنها نیز بیفزاید؛ با این حال عقل نیز محدود به منابع و ابزارهای خود است. به عبارت دیگر لازم است که مقدّمات و اطلاعاتی توسط حواسّ به عقل ارائه شود تا او بتواند از آنها استفاده و فراوری کند. بقول فلاسفه: من فقد حساً فقد علماً.

أوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ (روم/8)

إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لآیاتٍ لِأُولِی الأَلْبابِ (آل عمران/190)

3) شناخت قلبی: گرچه مافوق سایر ابزارها سیر می­کند اما به همان نسبت از سطح نازل و ملموس محسوسات، دور است. مثال این که بخواهیم با قلب و دل به محسوسات پی ببریم مانند کسی است که بخواهد با یک هواپیما، مورچه­ای را از چند قدمی خانه­اش بردارد و به منزل برساند!

باز هم در این موضوع ظریف و معنوی، اعتدال و انصاف در بحث را از شهید مطهری شاهدیم. ایشان با تفکیک حوزه های معرفتی بر حسب موضوع، آیات و شواهدی مطرح می کنند که ثابت می کند قرآن کریم ادراک حسی را در زمینه های خاصی معتبر می داند، استدلال عقلی را در عرصه هایی و درک قلبی و تجلی معنوی را نیز در جایگاهی؛ و هیچ یک از این سه نباید در عرصه و حوزه دیگری دخالت کنند:

قرآن نمى­گوید اگر مى خواهى طب یاد بگیرى تزکیه نفس کن طب در دلت نقش مى بندد. این، حرف مفت است. درس طب را باید خواند، باید رفت روى بیماریها مطالعه کرد... قلمروى حس و عقل محدود است، قلمروى دل هم محدود است، این یک حساب دارد و آن حساب دیگرى. همین قرآنى که اینجا با خشونتِ یک فیلسوف، دعوت به شناخت از راه حس و عقل مى کند، در جاى دیگر با لطافت بیان یک عارف - و بیشتر - مى فرماید: «وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ الله لَمَعَ الْمُحْسِنینَ» (عنکبوت/69)... تحقیر علم نه، تحقیر پاکى و اخلاص و تزکیه نفس هم نه. 

نکته زیبایی که از این فراز استفاده می­شود نگاه جامع استاد مطهری به معارف هماهنگ و به­هم پیوسته اسلام است که جهاد برون و درون را در یک راستا می­داند. البته استاد در گفتارهای مربوط به هجرت و جهاد در کتاب آزادی معنوی تصریح می کنند که «اسلام دو هجرت و دو جهاد دارد نه یکی» که به نظر می­رسد در آن مقام، در صدد اثبات اصل هجرت و جهاد خارجی بودند نه افتراق یا اتحاد آنها با ابعاد درونی. 

(پایان مطلب سایت حوزه)

پرسش دیگری که از مطهری قابل انجام می‌باشد پیرامون تشکیل جمهوری‌اسلامی است. اگر علم ابزاری اوهام و خرافه است چرا به ایجاد حکومتی پرداخت که ادعا داشته و هوادارانش ادعا دارند و خواهند داشت کاملا مدرن و مترقی است و مبتنی بر علوم دانشگاهی و منطق ابزاری است. مطهری انسان بزرگی بود و برتر از فلاسفه‌ی یونانی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو اندیشه‌ورزی می‌کرد. بسیار صریح و شفاف صحبت می‌کرد. در نظریه‌پردازی فلسفی قائل به اگزیستانسیالیسم نبود. شیمی و فیزیک و ریاضی و دیگر علوم پایه مطمئنا اسلامی و غیراسلامی ندارند اما فلسفه چنین شانیتی داشته و قابل تقسیم به اسلامی و غیراسلامی است. پیش از بیکن الهیات بخشی از فلسفه بود و فلسفه ماتریالیستی تلقی نمی‌شد. فلسفه‌ی مسیحی غیر از یهودی لحاظ شده و بعضا کابالا را فلسفه‌ای یهودی گفتند. مطهری یک فیلسوف مسلمان است و حکمت مطهر مطمئنا مشرب عرفانی و فلسفی کاملی است اما اشتباهات فراوانی در آن دیده می‌شود. در زمان خود جامعیت داشت و توانست در تقابل با غولی مانند مارکسیسم درست عمل نماید. نمی‌شود برای نظریات علمی عصمت و عدالت محض جعل کرد. چنین جعلی درست نیست و اگر فردی مقصد و مقصود نهایی آمال و آرزوهای نظری و یا عملی تخصص و مهارتی دانشگاهی یا حوزوی تلقی شود منتج به تحجر خواهد شد. تحجری که جلوی پیشرفت و پیشبرد تحقیقات و پژوهش‌های علمی و دانشگاهی را می‌گیرد. یکی از سنت‌های بزرگ بیکن مبارزه با ایدولاهای ذهنی و انتزاعی بود. چنین تلاشی واقعا جای قدردانی و تشکر دارد. بت‌شکنی درست تخریب مجسمه‌های باستانی مانند مجسمه بودا و یا خدایان یونان باستان نیست بلکه باید با جهالت مبارزه کرد. راهی که سیدالشهداء مولی‌الکونین امام‌الثقلین اباعبدالله‌الحسین (علیه افضل الصلوات و التحیات) به آن رهنمون بود و راهنمایی کرد و به صورت پراگماتیک و عملی با مجاهدت تبلیغی عیسی مسیح (علیه‌السلام) تفاوتی ندارد. پژوهش و تحقیق و بررسی علمی و دانشگاهی و حوزوی است که اجتماعات و ملل و نهل را از گمراهی نجات داده و به ساحت‌های پیشرفت و ترقی جدید وارد می‌کند. گفته می‌شود لیس للانسان الا ما سعی. در بُعد ماتریالیستی غرب تلاش کرد و قلل مرتفع و غیرقابل تحصیل علمی را فتح کرد و ما ایرانیان همچنان اندر خم یک کوچه‌ایم. مردان بزرگ اشتباهات بزرگی نیز دارند. فهم اشتباهات اندیشمندان و خردمندانی مانند مطهری صعب و سخت و دشوار است. مطهری از جهان‌بینی توحیدی جهت تبیین فلسفه و حکمت خود استفاده می‌کند. جهان‌بینی توحیدی مطهری با هویت تاریخی انسان و تاثیر جبری جوامع در تضاد نیست و ضمنا بخشی از هویت تاریخی در ساحت اجتماعی قابل تعبیر به فرهنگ است بنابراین تضاد نظری و عملی وجود ندارد و مابقی مجادلات و مجاملات بهشتیان است که و آخر دعوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین.