تفکر آکادمیک به معنا و مفهوم مادهگرایی و پذیرش ماتریالیسم نیست. معمولا بنا به حکمت مشائیون و تفسیر تاریخی مارکسیستها دو برداشت متفاوت از نگاه علمی وجود دارد:
هر دو برداشت نادرست است. بر فرض محال مشرب ساینتولوژی کلیسا و مرکز تبلیغی در ایران باز کرد. از فردای افتتاح کلیسای ساینتولوژی نباید قبله و نحوهی اقامهی نماز تغییری کند. جهانشناسی توحیدی تعبدی است و رای و دموکراسی در آن راهی ندارد. حساب و کتاب قیامت و حتی مستحبات و مکروهات شرعی تحت نظارت مردم و بنا بر خواست عمومی تغییر نمیکند. چنین انگارهای در یونان باستان و نزد سقراط و افلاطون و ارسطو نیز قابل پذیرش نمیباشد. تفکر آکادمیک یک روش تحقیق و بررسی و استنباط گزارهها و نظریات علمی است. بنا بر استقرا به یک حکم کلی قابل صحتسنجی و آزمایش میرسند. چنین پژوهشی ارتباطی با خدایان کوه المپ و یا نظریات فلسفی مارکس و انگلس و لنین و استالین و مائو ندارد.
رابطهی دین و عقل همواره در تاریخ تفکر بشرى بحثانگیز بوده است. ازآنجاکه آشکارترین ظهور عقل در فلسفه است، بحث دین و عقل به بحث دین و فلسفه نیز کشیده شده است. برخى از کسانى که میان دین و فلسفه هماهنگى نمىبینند، معتقدند که دین بر عقل مقدم است و تمسک به عقل در فهم دین مجاز نیست؛ برخى نیز عقل را مقدم بر دین مىدانند. بیشتر اندیشمندان اسلامى تعارضى میان عقل و دین و در نتیجه ناسازگارى ذاتى میان دین و فلسفه نمى بینند و معتقدند که حکم صریح و قطعى عقل با حکم قطعى شرع هرگز تعارضى نخواهد داشت و در صورت مشاهدهی تعارض حکم قطعى عقل با حکم ظنى شرع، باید حکم ظنى شرع را تأویل کرد. توصیف مطهری از قاعدهی ملازمه معیار مناسبی جهت تبیین نسبت عقل و شرع است:
در فن «اصول فقه» قاعدهای است که به «قاعدهی ملازمه» یعنی ملازمهی حکم عقل و شرع معروف است. این قاعده با این عبارت بیان میشود:
«کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الْشَّرْعُ، وَ کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْشَّرْعُ حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ»
مقصود این است که هر جا که عقل، یک «مصحلت» و یا یک «مفسده» قطعی را کشف کند، به دلیل «لِمّی» و از راه استدلال از علت به معلول حکم میکنیم که شرع اسلام در اینجا حکمی دائر بر استیفای آن مصلحت و یا دفع آن مفسده دارد هر چند آن حکم از طریق نقل به ما نرسیده باشد، و هر جا که یک حکم وجوبی یا استحبابی یا تحریمی و یا کراهتی دارد، ما به دلیل «انی» و از راه استدلال از معلول به علت کشف میکنیم که مصلحت و مفسدهای در کار است، هر چند بالفعل عقل ما از وجود آن مصلحت یا مفسده آگاه نباشد....
این دانشمندان مسئلهی حُسن و قبح عقلى را که قبلا یک بحث کلامى بود وارد اصول فقه کردند و آن حُسن و قبحها را به عنوان مناطات و ملاکات احکام شناختند....» (عدل الهى، ص32).
یکی از مصادیق و تعابیر عدل در فلسفهی اسلامی نظم و تنظیم امور است. بهرهگیری از علم ابزاری با عدل الهی در تعارض نیست و مناط کشف عدل الهی هنگام جهل و بیاطلاعی است. مهمترین کارکرد علم ابزاری تنظیم مقولات و اعیان انتزاعی مرتبط با طبیعیات است.
جیمز وب بسیاری از معادلات حاکم بر جهانبینی ادیان ابراهیمی را تغییر داد. هنوز جماعتی وجود دارند که علیرغم دلایل علمی دایرهشکل بودن زمین تصور میکنند زمین صاف و مسطح بوده و مرکز عالم است یعنی تمام ستارگان و اجرام سماوی گرداگرد زمین میگردند. چرا؟!
چون انسان خود را اشرف مخلوقات میداند. باوری که بر اساس لوگوس یونانی به وجود آمده است. نمیتوان برای توضیح جهان و آفرینش مبتنی بر شهوت و اصالت لذت حکم و فتوایی جهانشناسانه و علمی داد. الزامی به پذیرش ماتریالیستی تشریحات حکمت یمانی از جهان هستی نیست. نباید به گونهای دین را تفسیر و تاویل کرد که طریقت جهالت و ضلالت لحاظ گردد. دین نباید مصدر توسعهی خرافه و خرافهپرستی شود. چنین امری عبودیت نیست. خداوند به انسانها امر کرده است با حرف زور به مخالفت برخیزند و ولایت ستمکاران را نپذیرند.
علوم طبیعی یکی از راههای شناخت یقینی حق و حقیقت و اثبات بطلان خرافات است. خرافات هیچگاه نخواهد توانست موجب تعالی مدنیتها شود. قرار نیست برای توجیه قدرت قشری کوچک از جامعه به حقیقت پشت کرد و دنیا را وارونه تفسیر و تعبیر نمود که سبب ریشخند و پوزخند ثقلین شود. نمیشود صنفی به بهانهی پیروزی همیشگی حق بر باطل خود را مرکز جهان و آفرینش تصور کرده و ادعا داشته باشند دین برابر کل خرافات تبلیغی این افراد است و از سوی دیگر دینداران را منحصرا تابعین خود بدانند و غیر آن را کافر معرفی کرده و در صورت تغییر مدیریتها و چرخش سیاستهای کلی مملکت به تخطئه و ترور و ارعاب مؤمنین روی آورند. چنین امری حتی با فرض دموکراسی پاگانیستی و سکولاریسم پذیرفتنی نیست. مؤمنین یا باید ولایت و مدیریت دیکتاتورمنشانهی اسلام اموی و عباسی و صفوی را بپذیرند و یا دین از حیز انتفاع ساقط شده و امکان حضور اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نخواهد داشت چون تاریخ مصرفش گذشته است. دیانت و مذهب تا زمانی امکان ظهور و بروز اجتماعی دارد که توجیهگر قدرت زورگویان و ستمکاران باشد. در غیر این صورت حق حیات تمامی دینداران از میان رفته و باید در آتشی مثل آتش نمرود سوزانده شوند. چنین الگوی تکرارشوندهی تاریخی جزء با مبارزهی علنی با زورگو از میان نمیرود. بختالنصرها طی تاریخ آمدهاند و رفتهاند. درمان استکبار طواغیتی مانند بختالنصر مرگ است. بختالنصر برای عمل مجرمانهی خویش دلیل دینی داشت. بختالنصر میگفت ابراهیم را در آتش نمرود انداختند و نسوخت بنابراین افرادی که تابع و پیرو توحید حاصل از احتجاج ابراهیم هستند نیز نباید مثل ابراهیم در آتش دنیوی بسوزند. اگر سوختند به دو گزارهی کلی منتج میشود:
دلیل نیز ماتریالیستی اقامه میشود. دینداران توسط بختالنصر کافر توصیف شده و در آتش انداخته شده و آتش جسد عنصری این افراد را میسوزاند. طبق روایتهای وحیانی ابراهیم چون موحد بود در آتش نسوخت بنابراین در آتش سوختن جسد عنصری دینداران دلیل بر عدم وجود توحید و اثبات شرک است. چنین انگاره و عقیدهای در سه شریعت ابراهیمی یعنی یهود و نصاری و اسلام باطل و تهی از هر گونه منطقی است. اشخاصی که برای جان و مال و ناموس دینداران پیشاپیش تصمیم گرفته و برای آن حکمی نهایی اندیشیدهاند تروریست محسوب میشوند. اشکال متفاوت تروریسم در دنیای سکولار و دموکراسی پاگانیستی غربی پذیرفته شده نیست. قرآن به تقبیح دلیل و سیرهی عملی زورمندانی مانند بختالنصر پرداخته:
قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ ﴿۴﴾
مرگ بر آدمسوزان خندق (۴)
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ ﴿۵﴾
همان آتش مایه دار [و انبوه] (۵)
إِذْ هُمْ عَلَیْهَا قُعُودٌ ﴿۶﴾
آنگاه که آنان بالاى آن [خندق به تماشا] نشسته بودند (۶)
وَهُمْ عَلَى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ ﴿۷﴾
و خود بر آنچه بر [سر] مؤمنان مى آوردند گواه بودند (۷)
وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ ﴿۸﴾
و بر آنان عیبى نگرفته بودند جز اینکه به خداى ارجمند ستوده ایمان آورده بودند (۸)
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿۹﴾
همان [خدایى] که فرمانروایى آسمانها و زمین از آن اوست و خدا[ست که] بر هر چیزى گواه است (۹)
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ ﴿۱۰﴾
کسانى که مردان و زنان مؤمن را آزار کرده و بعد توبه نکرده اند ایشان راست عذاب جهنم و ایشان راست عذاب سوزان (۱۰)
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ ﴿۱۱﴾
کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند براى آنان باغهایى است که از زیر [درختان] آن جویها روان است این است [همان] رستگارى بزرگ (۱۱)
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ ﴿۱۲﴾
آرى عقاب پروردگارت سخت سنگین است (۱۲)
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَیُعِیدُ ﴿۱۳﴾
هم اوست که [آفرینش را] آغاز مى کند و بازمى گرداند (۱۳)
سورهی بروج
نبرد نابرابری که سوره مبارکه بروج نقل می کند میان یهودیان و مسیحیان اتفاق افتاده است. ظاهرا این رویداد پس از سال ۵۰۰ میلادی به وقوع پیوسته و مکان آن سرزمین یمن و نجران بوده است. البته داستان اصحاب اخدود نیز مانند هر نقل قول تاریخی دیگر دارای اختلافاتی است و برخی مورخین ممکن است نظراتی دیگر در این مورد ثبت کرده باشند.
ماجرای اصحاب اخدود از این قرار است که «ذونواس»، پادشاه یهودی یمن که تعصب شدیدی بر دین خود داشت، همواره بر آزار و اذیت مسیحیان اقدام می کرد.
دشمنی شدید او با دین مسیحیت سبب شد او به نجران که در آن روزگار تعداد زیادی از مسیحیان در آنجا زندگی می کردند لشگرکشی کرده و آنها را در تنگنای شدیدی قرار دهد.
آنچه منابع روایی و تاریخی نقل کرده این است که ذونواس پس از لشکر کشی به این منطقه دستور داد تا گودال بزرگی حفر کنند و آن را مملو از آتش گردانند؛ به همین مناسبت است که قرآن کریم از آنها به «اصحاب اخدود»، یعنی « آتش افروزان گودال پرآتش» یاد می کند.
ذونواس پس از حفر این گودال بزرگ و افروختن آتش مسیحیان را بین دو امر مخیر کرد: گزینه اول اینکه از دین خود دست برداشته و یهودی شوند و گزینه دوم اینکه مرگ را پذیرفته و در این گودال مملو از آتش سوزانده شوند.
مسیحیان اما حاضر نبودند دست از اعتقاد خود بردارند و راه دوم، یعنی شهادت را انتخاب کردند و بدین ترتیب در یک روز هزاران تن از مسیحیان به جرم اعتقادشان در اتش سوزانده شدند.
منابع روایی و اقوال تاریخی نظرات متفاوتی درباره تعداد مسیحیانی که در این آتش سوزانده شدند دارد اما آنچه قدر مسلم است این است که این جمعیت بالغ بر هزاران تن بوده و برخی منابع تعداد آنها را تا بیست هزار نفر نیز ذکر کرده است.
مولوی در دفتر اول مثنوی معنوی به خوبی داستان اصحاب اخدود را با زبان شعر به تصویر کشیده است:
یک شه دیگر ز نسل آن جهود در هلاک قوم عیسی رو نمود
گر خبر خواهی از این دیگر خروج سوره بر خوان، و السما ذات البروج
نقل است که یکی از مسیحیان به نام «دوس بن ثعلبان» توانست از این گودال مملو از آتش فرار کرده و خود را به قیصر روم برساند. وی از قیصر روم درخواست کرد که انتقام این عمل جنایتکارانه را بگیرد. قیصر روم نیز با همکاری پادشاه حبشه سپاهی را ترتیب داده و بدین ترتیب آنها برای انتقام از اصحاب اخدود به یمن لشکر کشی کردند.
کشتار وحشیانه ذونواس سبب لشکر کشی سپاه عظیمی علیه او شد و سرانجام یمن تحت اشغال روم و حبشه قرار گرفت و بر اساس گزارشات تاریخی، به مدت ۷۰ سال این سرزمین تحت نفوذ احباش قرار داشت.
تکرار تاریخ نشان از جریانهای غالب سیاسی تکرارشونده است. اگر جریانهای مورد نظر پاگانیستی باشند مستدیر شدن تاریخ دلیل بر جهل مرکب است. تنها راه برونرفت از مصیبت شرک و بازیهای سیاسی دروغگویان تولید تفکری جدید است. تفکری که دروغین نباشد و مبتنی بر واقعیت عمل کرده و به دستاوردهای بزرگ مدنی برسد. هدف فتح در تقابل تاریخی اجتماعات انسانی است. هر جریانی توانست به عنوان فرهنگ غالب و لیدر و مولف عمل نماید پیروز میدان نبرد خواهد شد. سبکزندگی آمریکایی و یا نگاه به عرفان شبه قاره با ظهور عرفانهای نوظهور و یا برگشت به دوران پیش از اسلام با تفاخر به قدرت امپراتوری هخامنشی و اشکانی و ساسانی از جمله جبهههای شکلدهندهی صحنهی سیاسی و اجتماعی ایران کنونی و شاید خاورمیانه باشند. اشخاصی که صاحب تفکر نباشند به خودیخود توسط مردم پس زده میشوند.
بسیار گفته میشود الگوهای مستدیر تاریخی سنت حتمی الهی است. چنین پذیرشی شرک است چرا که پس از مدتی با توجیه پیروزی و ظفرمندی اهل قدرت ظلمپذیری به عموم مردم توصیه میشود. خبرگزاری مهر با عنوان حوادث تاریخی رنگ عوض میکند اما ماهیتا تکرار خواهند شد مورخ ۱۳ فروردین ۱۴۰۱ نوشته است:
خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید قسمت چهلم از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
در ادامه قرائت خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها، به این بخش رسیدیم که حضرت، مردم حاضر در مسجد را مورد خطاب قرار میدهند و ضمن اشاره به خدمات فراوان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به آنها، میفرمایند: «در طول این مدت کسی که بیش از همه برای پیشرفت اسلام، دفاع از مسلمانان و مبارزه با مشرکین زحمت کشید علی علیهالسلام بود.» در اینجا تعبیرات بسیار لطیف و ادیبانهای به کار برده بودند که در جلسه قبل به آنها اشاره کردم.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در ادامه به رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اشاره میکنند و به بیان حوادثی میپردازند که بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اتفاق افتاد. از اینجا به بعد آرامآرام لحن کلام حضرت نسبت به مخاطبان تند میشود.
حوادثی که حضرت به آنها اشاره میکنند با ذکر تمام جزئیات حتی اسم اشخاص و کیفیت کارهایی که انجام دادند و تأثیری که این اعمال آنها در مسیر جامعه اسلامی داشت در کتب تاریخی آمده است. اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها از کسی اسم نمیبرند.
از اینجا به بعد بحث اصلی خطبه آغاز میشود. این قسمت از خطبه را از چند جهت میتوان مورد بحث و بررسی قرار داد. یک جهت جنبه ادبی خطبه و توضیح تعبیرات و کلمات آن است. جهت دیگر پرداختن به مطالب تاریخی خطبه و شناخت دقیق حوادثی است که به آنها اشاره شده است.
نکته دیگر توجه به هدف اصلی خطبه است، یعنی هدایت مردم و جلوگیری از انحرافی که در شرف انجام بود و انجام هم گرفت. محور این بحث، جانشینی پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که بحثی کلامی- اعتقادی است. بنده با این بحث ناآشنا نیستم اما سبک بحثهای ما در اینجا بیشتر جنبه اخلاقی دارد؛ یعنی هدف از این جلسات این است که الگویی رفتاری برای خودمان پیدا کنیم.
البته معنای این سخن این نیست که آن بحثها لازم نیست؛ بلکه آن بحثها لازم است و بیش از هزار سال هم هست که بزرگان ما صدها کتاب کوچک و بزرگ در این باره نوشتهاند که یکی از آنها کتاب الغدیر است. اما آنچه مورد توجه ماست این است که ما با دقت در این مباحث، بصیرت در دین پیدا کنیم، بتوانیم حوادث زمان خودمان را تفسیر کنیم و وظیفه خودمان را در این زمان تشخیص دهیم. چون این حوادث مشابهاند و به قول معروف، تاریخ تکرار میشود. قرآن هم به این معنا اهتمام دارد و از این جهت، تاریخ گذشتگان به خصوص تاریخ بنیاسرائیل را چندین مرتبه ذکر میکند.
برکاتی که در دهههای اخیر نصیب امت اسلامی شده که مهمتر از همه آنها پیروزی انقلاب اسلامی ایران است به واسطه درسهایی است که از تاریخ گرفته شده و به برکت عزاداریهای سیدالشهدا و زنده نگهداشتن تاریخ کربلاست.
ما وظیفه خودمان را در این زمان فهمیدیم؛ فهمیدیم که باید چه کار کنیم تا به دامی که کوفیان در آن افتادند نیافتیم. اگر این حوادث را زنده نگه نداشته بودیم، تدریجاً غبار تاریخ روی آنها را میگرفت و برخی تاریخنویسانِ مزدور هرچه دلشان میخواست مینوشتند و ما هم منحرف میشدیم.
بزرگانی در این مسیر لغزیدهاند که انگشت حیرت به دهان انسان باقی میماند. غزالی که یکی از علمای بزرگ و معروف اسلام است و کتاب «احیاءالعلوم» او کتابی پرمحتوا و مفید است در داستان کربلا مرتکب اشتباهی باور نکردنی شده است. در همین کتاب احیاءالعلوم اشارهای به داستان کربلا دارد و ضمن احترام به سیدالشهدا علیهالسلام میگوید: «ما حق نداریم یزید را لعن کنیم؛ چراکه احتمال میدهیم توبه کرده باشد!» آیا چنین احتمالی درباره هر جنایتکار و ظالمی داده نمیشود؟!
ما به دنبال عبرت گرفتن از تاریخ و حوادث صدر اسلام هستیم برای حوادثی که در پیش داریم؛ حوادثی که میدانیم گرچه رنگ عوض میکند اما ماهیتاً تکرار خواهد شد و امروز یا فردا اتفاق خواهد افتاد.
در روایتی نبوی درباره تکرار تاریخ بنیاسرائیل در امت اسلام آمده است که: لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه .۱ این احتمال وجود دارد که باز هم فتنه دیگری اتفاق بیافتد و احتمال آن بسیار قوی است؛ چراکه شیطان هنوز زنده است و از قَسَمی که برای نابودی انسان خورده برنگشته است و بنا ندارد که قسمش را بشکند. از طرفی روزبهروز بر تجربهاش افزوده میشود. اگر در این فتنه شکست خورد و آنگونه نشد که میخواست، آن را بررسی میکند تا اشکالش را بر طرف کند و در دفعه بعد موفق شود.
از آنجا که مراد ما از مرور این خطبه، استبصار از حوادث تاریخی است لذا خیلی اصرار نداریم که اسم کسی را ببریم. آنچه برای ما مهم است این است که از لحن کلام حضرت زهرا سلاماللهعلیها بفهمیم که مردم آن زمانه چه روحیهای داشتهاند و بر جامعه آن روز چه فضایی حاکم بوده است. غیر از شواهد تاریخی که ارزش خودش را دارد از لحن این کلام، انسان میفهمد که آدمیزاد چهقدر ممکن است تغییر کند و چه خطرهایی بر سر راه اوست.
ما تافته جدابافتهای نیستیم. ممکن است ما هم یک روز مرتکب همین اشتباهات بشویم. باید ریشه آن خطاها را بشناسیم و اگر دیدیم آن ریشهها در ما هم هست آنها را بخشکانیم. این هدف اصلی ما از بررسی این خطبه است.
در مروری که بر خطبه حضرت داشتیم صحبت ایشان به وقایع بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رسید. حضرت در این بخش میفرمایند: فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دَارَ أَنْبِیَائِهِ، وَ مَأْوَی أَصْفِیَائِهِ، ظَهَرَ فِیکُمْ حَسِیکَةُ النِّفَاقِ؛ حتماً از این تعبیرات، اشخاصی خاص مورد نظر حضرت است؛ اما همانطور که عرض کردم خیلی ضرورت ندارد که مصداق اینها را تعیین کنیم. میفرمایند: «هنگامی که خدای متعال برای پیامبرش سرای پیامبران و جایگاه برگزیدگان را انتخاب کرد و پیغمبر از دنیا رفت، خار نفاق در شما ظاهر شد و رگههای پنهانِ نفاق مثل خاری بیرون زد.» تعبیرات خیلی عجیبی است!
وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّین؛ «جلباب» یعنی روپوش. حضرت میفرمایند: دین روپوش نو و تازهای به تن داشت، ولی وقتی پیغمبر از دنیا رفت این روپوش، کهنه و مندرس شد. وَ نَطَقَ کَاظِمُ الْغَاوِین وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّین الآفلین؛ در میان شما گمراهانی بودند که مهر بر لب زده و تا پیغمبر بود گمراهی خود را پنهان کرده بودند؛ اما وقتی پیغمبر از دنیا رفت به سخن آمدند. اینان افراد فرومایهای بودند که به حساب نمیآمدند.
وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ؛ «مبطلین» کسانیاند که یا حرفهای یاوه میزنند یا رفتار غلط دارند. حضرت میفرمایند: «اهل باطل در میان شما سرکردهای داشتند که تا پیغمبر بود چیزی بروز نمیداد؛ اما همین که پیغمبر از دنیا رفت مثل شترِ مستی که بلبل میکند شروع به داد و فریاد کرد.» شما فضا را در نظر بگیرید! دختر پیغمبر این سخنان را به کسانی میگوید که تا دیروز پشت سر رسول خدا نماز میخواندند و شاگردان و اصحابش بودند!
فَخَطَرَ فِی عَرَصَاتِکُم؛ «خطر» به کسی میگویند که خیلی اظهار قدرت کند. حضرت میفرمایند: «این آدم گمنام و بیاعتبار که اهل نفاق و باطل بود، بعد از رفتن رسول خدا در میدان شما جولان داد.» البته معنای این سخن این نیست که همه آنها اینگونه بودند؛ بلکه مقصود برخی افراد است. وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ؛ در این زمان، شیطان که در کمینگاهی مخفی شده بود وقتی این شرایط شما را دید سرش را از کمینگاه بیرون آورد تا شما را امتحان کند و ببیند آیا زمینه برای فعالیت، آماده است یا نه! هَاتِفاً بِکُم؛ شما را صدا زد. فَأَلْفَاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِیبِینَ؛ دید که شما برای پیروی از او بسیار آمادهاید، وَ لِلْغِرَّةِ فِیهِ مُلَاحِظِین همین که شما را صدا زد با چشمهایتان جستجو کردید تا بفهمید چه کسی است و چه میگوید. ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ؛ وقتی این آمادگی را دید تصمیم گرفت شما را به حرکت درآورد.
فَوَجَدَکُمْ خِفَافا؛ دید که شما خیلی سبک و آماده حرکتاید، وَ أَحْمَشَکُمْ فَأَلْفَاکُمْ غِضَابا؛ خواست ببیند تا چه اندازه میتواند شما را تحریک کند؛ کاری کرد که کمی احساساتی شوید. خواست ببیند به محض اینکه تحریکتان کند فوراً غضبناک میشوید؛ عقلتان را کنار میگذارید و تابع احساساتتان شوید. حضرت چه تعبیرات زیبایی به کار بردهاند تا به آنها بفهمانند که در چه وضعی هستند.
فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ إِبِلِکُم؛ یکی از رسوم اعراب این بود که هر قبیلهای گله شترهایش را با علامتی داغ میکرد تا معلوم باشد که این شتر و این گله مال این قبیله است. «وسمتم غیر إبلکم» یعنی به جای اینکه شتر خودتان را با علامت خودتان داغ کنید شتر دیگران را علامت زدید، وَ أَوْرَدْتُمْ غَیْرَ شِرْبِکُم؛ هر طایفهای آبشخوری برای گله خود داشت و گله را از آنجا سیراب میکرد.
حضرت میفرمایند: «وقتی شیطان شما را به حرکت درآورد رفتید شترهایتان را از آبشخوری غیر از آبشخور خودتان آب دهید.» این هم عکسالعمل بیجای شما در مقابل شیطان بود. هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِیبٌ؛ این عکسالعملی بیجا و خلاف انتظار بود؛ چراکه هنوز چیزی از وفات پیغمبر نگذشته بود. هنوز عهد و پیمانی که با پیغمبر بسته بودید تازه بود و از واقعه غدیر هفتاد و چند روز بیشتر نگذشته بود! وَ الْکَلْمُ رَحِیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلْ؛ هنوز آن زخمی که از وفات پیغمبر خورده بودیم التیام پیدا نکرده بود، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرْ؛ هنوز پیغمبر دفن نشده بود که شیطان شما را فریب داد و به حرکت درآورد و شما به حرفش گوش کردید.
در این باره داستانهایی در تاریخ آمده که جزئیاتش را نقل نمیکنم. اجمالاً آنچه که اتفاق افتاد و تقریباً همه مورخین نقل کردهاند این است که: بعد از رحلت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در حالیکه هنوز علی علیهالسلام مشغول غسل دادن پیغمبر بود ابتدا جمعی از انصار از طایفه خزرج در سقیفه بنیساعده جمع شدند تا جانشینی پیغمبر را در قبیله خودشان متمرکز کنند. وقتی طایفه اوس متوجه شدند آنها هم آمدند.
خبر به مهاجرین که رسید و چند نفر ازآنها هم به جمع انصار پیوستند. کار به جایی رسید که با یکدیگر کتککاری کردند و به روی هم شمشیر کشیدند. سرانجام مهاجرین غالب شدند و اوس و خزرج هم چون با هم رقابت داشتند و هیچکدام زیر بار دیگری نمیرفتند بیعت کردند. آنچه ما میخواهیم بدانیم این است که چرا کار اصحاب پیغمبر به اینجا کشید که عهدشان را فراموش کردند؟! آیا ممکن است امروز هم برای ما چنین حادثهای اتفاق بیافتد؟
حضرت زهرا سلاماللهعلیها درباره علت این کارشان میفرمایند: ابْتِدَاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ؛ برای این کارِ عجولانه چنین دلیل آوردید که: «میترسیم با رحلت رسول خدا بین مسلمانان فتنهای برپا شود. برای جلوگیری از این فتنه باید جانشینی برای ایشان تعیین کنیم!» حضرت در اینجا از آیهای اقتباس میکنند که خیلی معنادار است؛ میفرمایند: أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ؛ این آیه به بعضی از منافقین اشاره دارد که فرار از فتنه را بهانه اعمال خود قرار داده بودند.
خداوند در جواب آنها میفرماید: «شما خود در فتنه هستید.» حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبلاً خطاب به آنها فرمودند: «خار نفاق در شما ظاهر شد» و اینجا میفرمایند: «جهنم بر کافران احاطه دارد».
البته باید بدانیم که معنای کفر همیشه انکار خدا و پیغمبر نیست. در قرآن کفر به معانی مختلفی به کار رفته است. در روایات هم آمده است که کفر بر پنج معناست. معنای «کفر» از لحاظ فقهی، کلامی و اخلاقی متفاوت است. یکی از مصادیق کافر کسی است که همه ضروریات اسلام یا بعضی از آنها را انکار کند. این کفر در مقابل اسلام است. اما اگر کسی شهادتین را گفت و قبول کرد که هر چه را که پیامبر گرامی اسلام گفتهاند حق است، چنین شخصی مسلمان است و همه احکام مسلمانان برای او بار میشود.
اسلامِ ظاهری، مربوط به اظهار شهادتین و تسلیم شدن در مقابل حکومت اسلامی است. اما ممکن است کسانی این اسلام را داشته باشند ولی مصداق این آیه باشند که میفرماید: وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُم ْ.۴ این کفر در مقابل ایمان است.
کسی که ضروریات اسلام را قبول داشته باشد ولی با اینکه میداند خداوند حکمی را تشریع کرده است بگوید: «من این حکم را قبول ندارم!» چنین شخصی به معنای اول مسلمان است و هیچ ضرری به طهارتش نمیخورد. اما این اعتقاد او کفرِ در مقابل ایمان است، حتی اگر در دلش باشد و بر زبان نیاورد (أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا ).۵ اثر این کفر در آخرت ظاهر میشود نه در دنیا. نصاب ایمانی که باعث نجات از عذاب آخرت میشود پذیرفتن جمیع اموری است که خداوند نازل کرده است.
انکار یکی از آنها مثل انکار کل آنهاست؛ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا .۶ این نص قرآن است که اگر کسی بگوید: «بعضی از اسلام را قبول دارم و بعضی را قبول ندارم» کافر است؛ زیرا ملاک آنچه پذیرفتهایم این است که آنها را پیغمبر از طرف خدا گفته است و چون این ملاک در همه آنچه خدا نازل کرده است وجود دارد، اگر کسی یک مورد را قبول نکرد معلوم میشود که سایر موارد را هم به پیروی از هوای نفس خودش قبول کرده است. از اینرو قرآن میفرماید: أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا.
این کفر غیر از کفرِ در مقابل اسلام است. این کفر در مقابل ایمان است که آن ایمان باعث نجات در آخرت میشود. متأسفانه گاهی این دو اصطلاح با هم خلط میشوند. این دو اصطلاح دو معنا از پنج معنایی است که در روایات برای کفر ذکر شده است.
حضرت با این تعبیرات میخواهند در مردم شوک ایجاد کنند و آنها را متوجه اعماق دلشان کنند که ببینند هر چه خدا گفته و آنها میدانند که خدا گفته، قبول دارند یا بعضی چیزهایی هست که میدانند خدا گفته اما نمیخواهند زیر بارش بروند، و بدانند که اگر اینگونه باشند در واقع کافرند.
(پایان مطلب خبرگزاری مهر)
بسیاری از برنامهریزیهای دینی برای تحصیل ظفرمندی پس از مرگ است چنان که بر حضرت مسیح یا امام حسین گذشته است. چنین آرمانی به لحاظ عقل ابزاری نادرست است. دموکراسی و جمهوریت بنا بر آرای عمومی و رجوع به عرف معنا پیدا میکند. آرای عمومی پیش از رفراندوم و رایگیری بنا بر اخبار غیبی قرآن با استناد به اکثرهم لایعقلون و یا اکثرهم لایعلمون مشخص است.
در نتیجه با یک رهبانیت محض روبهرو هستیم که هیچ برنامهی موفقی برای ادارهی اجتماع ندارد. مسلمان صالح و بهشتی آن فردی است که به نان و نمک و سفرهی محقر ساخته و برای آخرت خویش تلاش نماید.
اکثر مردم اصحاب قدرت و سیاست را موفق دیده و هوادار رای و شعار باطل میشوند. الگوی تکراری تاریخی وجود دارد ولی جبری در پذیرش آن نیست. جبر و قبول ظلم عین ظلم و پروپاگاندای بیمزد بیعدالتی است. عدالت از اصول شریعت حقه بوده و شیعهای که به عدالت و رفتار عادلانهی خداوند اعتقادی نداشته باشد موحد نیست.
الگوی تکرارشوندهی تاریخی وجود دارد اما پذیرش و تسلیم برابر جریانهای ظالم و ستمکار بخشی از دین نیست. دین به معنویات اشاره داشت که مسلمین در عین زندگی اجتماعی به ساخت مدنیت و حاکمیتی مصلحانه دست بزنند.
حرکت جوهری و وحدت وجود و اصالت وجود مطمئنا منشا و مصدری هندی و هلنی دارد. مانترا مبدا وحیانی و لوگوس مبدا اومانیستی لباب عرفان اسلامی یعنی حرکتجوهری و دیگر شئون و شاخههای معرفتی آن میباشد. اشاره به منابع فوق دلیل بر امتناع از بهرهگیری نظری نمیباشد. توضیح این که مطمئنا مقولات مورد استفادهی اندیشمندان اسلامی حتما پشتوانهی روایی و قرآنی دارد اما در نحوهی استفاده و چگونگی بهرهبرداری اما و اگرهای فراوانی وجود دارد. عرفان دو وجه نظری و عملی دارد. عرفان نظری برگرفته از مانترا یا لوگوس متشابهاتی دارد. متشابهات در ساحت عمل با تشریفات فقهی حق و باطل که نازکتر از مو بوده و عبور از آن قریب به محال است برخورد کرده و مورد قضاوت قرار میگیرد. فقه بسیار خشک و خشن است و به ظاهر فعل میپردازد. ذکر منابع جهت روشنگری و ایجاد شفافیت جهانشناسانه است. مانترا معادل با ذکر قرآنکریم است. ذکر در حمل اُولی تورات است چنان که فرمود:
وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ ﴿۱۰۵﴾
و در حقیقت در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (۱۰۵)
سورهی انبیاء
استفاده از ذکر یا ذکری مورد سفارش مصحف محمد است:
1) وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ ﴿۱۱۴﴾
و در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستین ساعات شب نماز را برپا دار زیرا خوبیها بدیها را از میان مى برد این براى پندگیرندگان پندى است (۱۱۴)
سورهی هود
2) أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ ﴿۹۰﴾
اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است پس به هدایت آنان اقتدا کن بگو من از شما هیچ مزدى بر این [رسالت] نمىطلبم این [قرآن] جز تذکرى براى جهانیان نیست (۹۰)
سورهی انعام
3) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطَامًا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِأُولِی الْأَلْبَابِ ﴿۲۱﴾
مگر ندیده اى که خدا از آسمان آبى فرود آورد پس آن را به چشمه هایى که در [طبقات زیرین] زمین است راه داد آنگاه به وسیله آن کشتزارى را که رنگهاى آن گوناگون است بیرون مى آورد سپس خشک مى گردد آنگاه آن را زرد مى بینى سپس خاشاکش مى گرداند قطعا در این [دگرگونیها] براى صاحبان خرد عبرتى است (۲۱)
سورهی زمر
4) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطَامًا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِأُولِی الْأَلْبَابِ ﴿۲۱﴾
مگر ندیده اى که خدا از آسمان آبى فرود آورد پس آن را به چشمه هایى که در [طبقات زیرین] زمین است راه داد آنگاه به وسیله آن کشتزارى را که رنگهاى آن گوناگون است بیرون مى آورد سپس خشک مى گردد آنگاه آن را زرد مى بینى سپس خاشاکش مى گرداند قطعا در این [دگرگونیها] براى صاحبان خرد عبرتى است (۲۱)
سورهی عنکبوت
5) الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لَا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا ﴿۱۰۱﴾
[به] همان کسانى که چشمان [بصیرت]شان از یاد من در پرده بود و توانایى شنیدن [حق] نداشتند (۱۰۱)
سورهی کهف
6) إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ﴿۳۷﴾
قطعا در این [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نیوشى که خود به گواهى ایستد عبرتى است (۳۷)
سورهی ق
7) وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾
و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى کنیم (۱۲۴)
سورهی طه
8) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ ﴿۴۶﴾
ما آنان را با موهبت ویژه اى که یادآورى آن سراى بود خالص گردانیدیم (۴۶)
سورهی ص
9) فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى ﴿۹﴾
پس پند ده اگر پند سود بخشد (۹)
سورهی اعلی
10) إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی ﴿۱۴﴾
منم من خدایى که جز من خدایى نیست پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار (۱۴)
سورهی طه
11) وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۵۵﴾
و پند ده که مؤمنان را پند سود بخشد (۵۵)
سورهی ذاریات
12) کِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلَا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿۲﴾
کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است پس نباید در سینه تو از ناحیه آن تنگى باشد تا به وسیله آن هشدار دهى و براى مؤمنان پندى باشد (۲)
سورهی اعراف
13) وَکُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۲۰﴾
و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى گردانیم و در اینها حقیقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است (۱۲۰)
سورهی هود
14) الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِیمِی الصَّلَاةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۳۵﴾
همانان که چون [نام] خدا یاد شود دلهایشان خشیت یابد و [آنان که] بر هر چه برسرشان آید صبر پیشه گانند و برپا دارندگان نمازند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق مى کنند (۳۵)
سورهی حج
15) ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ﴿۲﴾
[این] یادى از رحمت پروردگار تو [در باره] بنده اش زکریاست (۲)
سورهی مریم
مانترا در آیینهای هندو، بودایی، سیک، جینو مزدیسنا که ریشه دینی دارند معادل ذکر در اسلام و دیگر ادیان است و عبارتست از مجموعهای از واژهها و آواهایی که با آهنگ خاصی به دفعات تکرار میشود.
مانترا ریشه سانسکریت دارد و به معنای «رها شدن» است و از ۲ بخش «مان» و «ترا» تشکیل شدهاست که «مان» به معنی فکر و «ترا» به معنای آزاد شدن است. از مانترا در مدیتیشن استفاده میشود و بر روی جسم و روح تأثیر مثبت میگذارد.
اُم، واژهای کلیدی در مانتراهای دین هندوئیسم که امروزه برخی آن را به عنوان نماد این دین بکار میبرند.
در مانترا که با تکرار آواهای موزون و حسابشدهای از زبان سانسکریت انجام میشود نوعی مراقبه و ذن بهشمار میآید. به این معنا که تکرار پیوسته و آهنگین کلماتی است که ذهن شما را بهطور کامل بهخود معطوف کرده و در نهایت ملکه ذهن شده و به شما آرامش میبخشد. پس در اجرای «آ» رعایت نظم و آداب کاملاً ضروری و الزامی است.
انتخاب واژه یا آوای مورد نظر جهت این کار اغلب از میان اسامی خداوند صورت گرفته و روح انسان را متوجه حقیقت درون میکند. این بخش بهواقع کلیدواژه و رمز دستیابی به آرامش و تمرکز واقعی است.
همان گوهری که همه در جستجوی آن هستیم.
سوژه انتخابی برای ذکر یا آوا، در واقع مسیری است که فرد برای رسیدن به آرامش انتخاب میکند. امّا میتوان این مسیر را بیهدف و به هر شکل دلخواه طی کرد؟
از آنجا که در این اذکار، هدفی مشخص پنهان شده و فرد برای دستیابی به آن هدف تلاش میکند، شیوه اجرای این آئین نیز باید هدفمند و مشخص باشد.
مانترا، تکرار اندیشهای است تا ملکه ذهن گردد، قبل از فهم آن اندیشه.
مانند هر نوع دیگر از مراقبه، این تمرین نیز فواید زیادی برای روح و جسم افراد دارد. با این توضیح که بسته به حالات افراد، هر کس بخشی از این فواید را جذب میکند.
نخستین و عمومیترین فایده تکرار این آواها، رسیدن به ارامش قلبی و دوری از انرژیهای منفی است.
در هر حال دامنه این تحول بسیار وسیع است:
تکرار آواهای تک هجایی گاه با سازهای کوبهای همراه بوده و چاکراهای انرژی را در بدن میگشاید.
مانتراهای چندبخشی و قوی و آوازخوانی مقدس با انرژی بسیار قوی الگوی والا و توانایی بسیار در ذهن ایجاد میکند. در حد واسط این مراحل نیز پاک کردن وجود از نیروهای منفی و جایگزینی انرژیهای مثبت قرار دارد که همگان میتوانند از آن بهرهمند شوند.
و اما دربارهی لوگوس باید گفت خصیصهای در انسان است که او را به سوی قوهٔ تمیز، منطق، قضاوت درست، مرزبندی و ادراک میکشاند و با عقل و شعور مخاطب کار دارد. لوگوس از مهمترین اصطلاحات رایج در مدارس فلسفی یونان است که هفتصد سال قبل از میلاد مسیح، در خطابهها به کار برده میشد و جای واژههای قدیمیتری مثل افسانه و اسطوره را گرفت.
متاسفانه یادگار و میراث فلسفی پدران آریائی مهاجر هندی و اروپایی به فلات مرکزی ایران جزء شرک و کفر و نفاق نیست. پاگانیسم هندی و فرهنگ هلنی به اضافهی لفاظی استعاری مبتنی بر آیات قرآن و احادیث و روایات امامیه تبدیل به فلسفهی اسلامی شده است. فلسفهای که مبنای تشکیل حکومتاسلامی و تمدنسازی نوین ایرانیان شده و نیازمند هاضمهای قدرتمند است تا سموم الحاد را از آن بزاید و تبدیل به حقیقتی محض و ناب نماید. ایرانیان شعارها و رویاهای زیبایی دارند اما تلاشها و مجاهدتهای علمی صورت گرفته برای تحقق شعارها و آرمانها کافی نیست. تاریخ نشان داده فرهنگ ایرانی غیر از مفاهیم توحیدی با مقولات دیگر سازگاری و سازش ندارد و به سرعت آن را پس میزند. شرایط کنونی نظریهپردازی علومانسانی آیندهای روشن جهت تصفیه و پالایش حکمت و فلسفهی حاصل از پذیرش و تحمیل حکومتی و دستوری و دیکتاتورمنشانهی اساطیر دیوسیرت را نشان نمیدهد.
آریا نامی است که به مهاجران هندواروپاییزبانی که در طول هزاره سوم پ. م (هنگام مهاجرت اقوام هندواروپایی) از سوی شمال(فرهنگ آندرونوو و سینتاشتا) به فلات ایران و شبه قاره هند کوچیدند، دادهاند. صورت اضافی جمع این واژه به صورت «اَییریانِم»، منشأ نام کشور ایران است. خاستگاه آریاییها سیبریِ کنونی بوده که پس از جدایی از دیگر اقوامِ هندواروپایی به قزاقستان آمده و ساکن شدند، سپس به فلات ایران و شمال هند رفته و بومیان این نواحی را از لحاظ فرهنگی و زبانی دچار تحول گسترده کردند. اعتقاد برخی بر این است که اقوام هندواروپاییزبان، خود را مقابل بومیان ایران (مانند ایلامیها و دیگر اقوام) و هندوستان (مانند دراویدیها)، آریایی (به معنای شریف) نامیدند. این اقوام را در گذشته هندو-ژرمنی نیز مینامیدند.
براساس پژوهشهای ژنتیکی و تباری، آریاییهای تازهوارد دارای هاپلوگروپ (تک گروه)R1a بودند و این بیانگر همنژادیِ آنان با روسها و اکراینیها است. منشأ این هاپلوگروپ در دشتهای روسیه بوده و طی مهاجرت آریاییها به بعضی مناطق ایران، افغانستان و مناطق جنوب آسیا، روسیه و اروپای شرقی رسیدهاست.
در ریگ ودا مهاجمان آریایی که از آسیای میانه به شمال هند یورش بردهاند، سفیدپوست توصیف شدهاند. همچنین در ریگودا آریاییها را جنگجویان روشنپوستی نامیدهاند که سوار بر ارابههای فلزی از آسیای میانه به هند تاخته و شهرهای دراویدیها (بومیان تیرهپوست شبه قاره هند) را نابود کرده و شهرهای باشکوهی بنا کرده و دانشمندان زیادی پروراندهاند. همچنین ایندرا (از خدایان هندو)، سرزمینِ داسیهای بومیِ تیرهپوستی که توسط آریاییان فتح شده را میان این آریاییهای سفیدپوست تقسیم میکند. هندیهای جنوب هند بازماندگان دراویدیهای بومی تیره پوست ولی هندیان شمال هند دورگه آریایی-دراویدی میباشند. آن دسته از آریاییها که به هند رفتند، با بومیان دراویدی آمیختند و هندوآریاییها را به وجود آوردند.
به گفتهٔ گراردو نیولی برخلاف معناهای گوناگونی که آریَن یا آریا در میان هندیان باستان داشته، آریا در میان ایرانیان باستان صرفاً به معنای قومی ثبت شدهاست. به گفته او ما همچنین میدانیم که اهورامزدا، خدای ایرانیان محسوب میشده که زبانشان ایرانی یا آریایی نامیده شده و اوستا بهروشنی «آریا» را به معنای قومی به کار بردهاست. نیولی معتقد است در اینکه واژهٔ «ایران» یا «آریا» برای ایرانیان مفهوم قومی داشته، هیچ تردیدی نیست. هرلد والتر بیلی هم این واژه را دارای جنبهٔ قومیتی میداند که در اوستا و کتیبههای هخامنشی به کار رفته.
رودیگر اشمیت بر این باور است که «آریایی» عنوان بخشی از مردمان هند (شمال هند) باستان و ایران باستان است که به «زبانهای آریایی» (زبانهای هندوایرانی) سخن میگفتند.
هیوستون استوارت چمبرلین فیلسوف آلمانی-بریتانیایی، آریاییها را هندواروپاییهای خالص سفیدپوست میدانست.
به باور مریم سینایی در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، در دورههای گذشته چنین پنداشته میشد که سنسکریت نیای همهٔ زبانهای هندواروپایی و هندوستان میهن اصلی اقوامی بودهاست که به این زبان سخن میگفتهاند. از این رو، نام آریایی بر تمام این اقوام گفته میشد. بعدها با نادرست دانستن این نظریه، این اصطلاح متروک شد. در سدهٔ بیستم و همزمان با ظهور فاشیسم این اصطلاح در آلمان برای مدتی معمول گردید و با گفتن آن بر اقوام ژرمنی، به آن انگ نژادپرستانه زده شد. اکنون اصطلاح آریایی تنها برای اقوام هندوایرانی (شاخه آسیایی هندواروپایی) که خویشتن را خود به این نام میخواندند، به کار میرود.
ماکس مولر مورخ آلمانی باور داشت، مردم باستانی شمال هند، ایران و اروپا یک نژاد بودند، و او آنها را هندواروپایی (آریایی) نامید، و باور داشت که آریاییهای اصیل آلمانیها بوده که خلوص نژادی خود را حفظ کردهاند.
سکاها از آریاییها بوده، خود را ایرانیتبار بهشمار میآوردند و کلمه ایرانی باستان اَریَه در نام «آلان» که بازماندگان آنان در سدههای میانه در جلگههای جنوب روسیه و شمال قفقاز به خودشان میگفتند و «اَیرَن» که نام یکی از دو گویش عمده زبان اوستی امروزی است، بازتاب یافتهاست.
کتیبههای هخامنشی در سه کاربرد گوناگون از «اَریَه/اَییریَه/اَییریا» بهره گرفتهاند: نخست برای نامیدنِ زبان فارسی باستان در سنگنوشتهٔ داریوش در بیستون،[پاورقی ۱] دوم در جایی که داریوش بزرگ در نقش رستم و شوش ابتدا خودش را «پارسی» و «پارسیزاده» و سپس «از نسل آریا» معرفی میکند (خشایارشا بزرگ هم خودش را اینچنین معرفی میکند) و سوم برای تعریف اهورامزدا در نسخه عیلامی سنگنوشتهٔ بیستون.
نیولی میگوید شاید منظورِ داریوش از زبان آریایی، زبان دیگری به جز فارسی باستان بودهاست. واژهٔ aryā در نوشتار فارسیِ سنگنوشتهٔ بیستون، مطابق با har-ri-ya-ma در نوشتار ایلامی است.
واژهٔ آریا را میتوان در برخی نامهای زبان فارسی باستان هم یافت: آریابیگنه (arya-bigna به معنای ه «دیهٔ آریایان»)، آریارات (Arya-wratha به معنای «دارای شادی آریایی»)، آریابرزین (Ārya-bṛzāna به معنای «تعالی آریایان»)، آریااوس (arya-ai که احتمالاً کوتَهنام بودهاست) و آریارَمنا (Ariyāramna که معنایش مشخص نیست).
برخی اسنادِ بابلی دورهٔ هخامنشی به اصطلاح ar-ú-ma-a-a اشاره میکنند. این دروننام اشاره به ساکنان کشورِ آریا یا آریه (پارسی باستان harāiva، اوستایی harōiva، ایلامی harrima، کتیبه بابلی هخامنشی a-ri-e-mu، یونانی areia) است. نویسندگان یونانی آنها را آریهای یا آریویی خواندهاند. هریئوه در شرق پارت، در بخش هرات، زمانی از شهربهای هخامنشیان بود. هرودوت میگوید آریهایها مسلح به شمشیر مادی بودند و جامه باختر میپوشیدند. وی میافزاید آریهایها، پارتیها، خوارزمیها و سغدیها تشکیل دهنده شانزدهمین شهرب شاهنشاهی پارس بودند. آریهایها در نقشبرجستههای تخت جمشید با شمشیر مادی تصویر شدهاند.
یونانیان در گذشته مادها را آریویی میشناختند و یونانیان آراییا را برای پارسیان باستان به کار میبردند. معنای قومی مشابهی هم در سدههای بعد رایج شد.
آنچه از بررسی مدارک تاریخی و باستانشناسی ایران به دست میآید، این است که عنوان پادشاهان ساسانی و نام کشور و قلمرو فرمانروایی ایشان با القاب و نامهای پیش از ایشان تفاوت دارد. شاهنشاه واژه جدیدی است که پیش از آن هیچ سابقهای میان پارتیان نداشتهاست. واژه ایران، آریان و آریانوس در کتیبههای ساسانی و القاب و نامهای اشخاصی مانند ایراندخت، ایرانگشسب، ایران خرد و نام سمتهای اداری مانند ایران سپهبَد، برای اولین بار در زمان ساسانیان دیده میشود. کاربرد گسترده نام ایران در القاب مختلف اداری حکومت جدید و تشکیلات آن از همان ابتدای بنیانگذاری سلسله ساسانی پدیدهای ویژه است. در کتیبههای شاهان ساسانی پس از عنوان، ایران و انیران (یعنی ایران و غیرایران) دیده میشود. این واژهها در برابر واژههای آریایی و غیرآریایی است، که در متون هخامنشی به چشم میخورد.
واژه فارسیِ نویِ «ایران» با تلفظِ Ērān در فارسیِ میانه، از فارسیِ باستان -ariya که برابر واژه اوستایی -airiia (ایرانی باستان -arya*) است گرفته شده. همانگونه که پیشتر در همین مقاله گفته شد، این واژهٔ اوستایی و برابرهای آن را، همهٔ اقوامِ هندوایرانیِ ایران و هند برای نامیدنِ خود به کار میبردند. واژهٔ ایران با توجه به صفت اوستاییِ -airiiana، میتواند برگرفته از صورت اضافی جمع این واژهٔ دانست که به سرزمین یا کشور اطلاق شدهاست، یعنی -aryānām*؛ که در aryānām dahyuš (سرزمین آریاها) و aryānām xsavram* (شهریاری آریاها) دیده میشود و شاید همین aryānām xsavram* است که در فارسی میانه به شکل ēran shahr درآمده. اینکه مفهومِ ایران در آغاز، بار معنایی سیاسی نداشتهاست، آشکارا از عنوان پادشاهای فارسی میانه šāhān šāh Ērān ud Anērān «شاهنشاه ایران و انیران» (بسنجید با اوستایی -an-airiia و هندوآریایی باستان -an-árya «غیر ایرانی») بر میآید؛ به همین ترتیب اصطلاحاتی چون Ariya čiça «نژاد آریایی» در فارسی باستان و عبارت ایلامی کتیبهٔ داریوش بزرگ در بیستون (بندهای 62-63): d.na-ap v.Har-ri-ya-na-um ایلامی (=فارسی باستان Ariyānām*) «خدای آریاها» (دربارهٔ اهورامزدا)، نشان دهندهٔ بار قومی این اصطلاح در دوران باستان است.
از نگاه نیولی، معنی واژهٔ «اێر» (ēr) که در کتیبه شاپور یکم در کعبهٔ زرتشت و بر روی سکههای بهرام دوم درج شدهاست، به معنی «آزاده، نجیب و شریف» نیست و باید آن را صرفاً «آریایی» معنا کرد. در واقع واژهٔ فارسی میانهٔ کتیبهایِ (=پهلوی کتیبهایِ) ēr، همان صورت مفرد کلمهٔ ērān است و این نکته البته نه تنها دربارهٔ کلمه yly' در فارسی میانهٔ کتیبهای، بلکه برای واژهٔ ry' در پهلوی اشکانی کتیبهای نیز، که صورت جمع aryān='ry'n است، صدق میکند.
نام آریا و مشتقاتش مانند آریَن همچنان در جنوب آسیا و ایران بر فرزندان گذاشته میشوند. این نام حتی در غرب هم به واسطهٔ فرهنگ پاپ بسامد بیشتری یافتهاست. براساس گزارش اداره تأمین اجتماعی ایالات متحده در سال ۲۰۱۲، نام آریا به عنوان نامی دخترانه با بیشترین سرعت از رتبهٔ ۷۱۱ به ۴۱۳ جَهید. این نام در سال ۲۰۱۷، جزو ۲۰۰تا از نامهایِ دخترانهٔ پرطرفدار در انگلستان و ولز قرار گرفت.
واژهٔ آریا همچنان کمابیش در متون دینیِ هندوییسم، سیکیسم، جینیسم، بوداییم و دیگر ادیان هندی پیدا میشود.
با توجه به مدارک باستانشناسی به نظر میرسد که نخست هندواروپاییها به دو دسته تقسیم و رهسپار غرب و جنوب شرقی شدند. گروههایی که به سوی غرب رفتند، «قبایل اروپایی» نام گرفتند و گروههایی که در جهت جنوب شرقی حرکت کردند، هندوایرانیها یا آریاییهایِ آغازین خوانده شدند. حرکت اقوام هندوایرانی همزمان با واقعه مهم، یعنی بهکارگیری روزافزون آهن و استفاده از اسب تندرو بودهاست.
مهاجرتِ اقوام هندواروپایی به فلات ایران را به دو دسته شرقی و غربی تقسیم میکنند:
دستهای از همین گروه شرقی از بلخ به سوی غرب و نواحی شمالی ایران و جنوب دریای خزر نفوذ کردند و در همین زمان دولتهای گوتی، لولویی، کاسی و نیز هوری، منطقه غرب را در فرمانروایی داشتند.
زبان، دین و ساختار اجتماعی جامعهٔ هندوایرانیان یا همان آریاییها در دورههای پس از مهاجرت حاکی از آن است که این اقوام در ابتدا قوم واحدی بودهاند. جداشدن آریاییها از دیگر قبایلِ دامدار و اسکاننیافتهٔ هندواروپایی باید پس از آغازِ پراکندهشدنِ جمعیِ این قومها در نیمه دوم هزاره ۴ پ. م رخ داده باشد.
برای آغاز مهاجرتِ هندواروپاییان، انگیزههای بسیاری چون افزایش جمعیت، تهاجمِ اقوام بدوی، تغییرات اقلیمی-زیستمحیطی و تغییر مسیرهای تجارتی یاد شدهاست. از سوی دیگر به گفته بیسبون، انگیزه مهاجرت و کاهش جمعیت منطقه را باید در میان عوامل اجتماعی جستجو کرد که یانگ نیز آن را میپذیرد. نظریهٔ هلوپینا این است که با افزایش جمعیت و تراکم آن در محوطه شبیه به زیست گاههای شهرنشینی آغازین چون تپه نمازگاه با فرهنگ دامداری و کشاورزی، آلتین تپه و الغ تپه و ناکارآمدی سازمانهای موجود در خودگردانی جامعه، برخوردهایی را میان ساکنان آنها موجب گردید. بدین سان، بخشی کوچکی از جمعیت ساکن در منطقه باقی ماند و بسیاری دیگر به سرزمینهای تازه هجوم آوردند.
در طول هزاره ۳ تا اوایل هزاره ۲ پ. م گروه هندوایرانی یا آریایی که شاخهای از قوم هندوآریایی بود، احتمالاً در آسیای مرکزی، یعنی حدوداً استپهای ایران شرقی در سُغد، خوارزم و بلخ باستان و مناطق مجاور آنها همچنان به زندگی مشترک خود ادامه میداد. شاهد این ادعا، حفاریهایی هستند که در نیمه دوم سدهٔ ۲۰ م در ایران، افغانستان و پاکستان صورت گرفتند و بنابر آنان به نظر میرسد که تمدن پیچیدهای از عصر مفرغ در جنوب آسیای مرکزی وجود داشتهاست. بررسی آثار تپههای باستانی این مناطق و مقایسه آنها با یکدیگر، حاکی از یک حوزه فرهنگی گستردهاست. مقایسه آثار متعلق به بوم تپه در درهٔ شمالی اترک، مربوط به دوران پایانی مرحله عصر نوسنگی، عصر مفرغ و عصر آهن در شمال استان خراسان با آثار جنوب ترکمنستان، دشت دره گز ایران، در جنوب قره تپه و تپهٔ نمازگاه در حدود ۶ کیلومتری غرب دهکده کاهکا، در دامنه کپه داغ، آثار جنوب شرقی دریایی خزر، منطقهٔ ترکمن صحرا و تپه سیلک با تپه حصار که تمدن اخیر از دوران نوسنگی در تمامی ناحیه کوهستانی تاجیکستان جنوبی پراکنده بود، ارتباط فرهنگی این مناطق را به وضوح آشکار میسازد. این پیکرهٔ فرهنگی همچنین با فرهنگ کورگان که از هزارههای ۵ تا ۳ پ. م در استپهای شمال دریای سیاه گسترش داشت، مربوط اند. تجارت در خلال هزاره ۳ پ. م نیز وسیله مهمی در ایجاد ارتباط فرهنگی خاور نزدیک و جنوب آسیا و منطقهٔ میانرودان بهشمار میرفتهاست. در اوایل هزاره ۲ پ. م این ارتباطات گسسته شد و در پی آن یک سلسله مهاجرتها و تغییرات کلی فرهنگی پدید آمد.
باستانشناسان شوروی معمولاً قوم هندوایرانی را در کهنترین دورانهای آن با فرهنگ آندرونوو که آثارش در قزاقستان و جنوب سیبری یافت شدهاست، مربوط میکنند. اما هنوز بهطور یقین نمیتوان این فرضیه را پذیرفت. این فرهنگِ آندرونوو به هزاره ۲ پ. م تعلق دارد و با فرهنگ کورگان مربوط است. سرانجام هند و ایرانیان نیز در حدود ۲۰۰۰ پ. م در جستجوی سرزمینهای تازه با چراگاههای بهتر و دامهای بیشتر و شاید به سبب خشکسالیهایی که بهطور ادواری استپهای فصل مشترک اروپا-آسیا را که مسکن آنها بود، تهدید میکرد، به تدریج از هم جدا شدند و با کوچی پردامنه از شرق دریای خزر و آسیای مرکزی، یا از غرب از سوی قفقاز، یا شاید از هر دو جهت از میهن مشترک شان به سوی فلات ایران حرکت کردند. در این زمان با پراکنده شدن هندوایرانیان در منطقهای گسترده و نیز به سبب سستی روابط اقتصادی میان آنها که روابط را کم کرد، تفاوت میان زبانهای ایرانی و هندی باستان که هر دو از گویش مختلف زبان هندواروپایی آغازین سرچشمه گرفته بودند و در دروه آریایی تحول مشترک آنها برای ادغام کامل آن دو کافی نبود، به تدریج شدت گرفت.
مانند دیگر جابهجایی و هجوم قومهای کوچنشین، بهگمان در آغاز گروههای کوچک پیشرو آریایی به مناطق تازه نفوذ میکردند. گروههای کوچک معمولاً در اقوام بومی مستحیل میشدند، اما با رسیدن پیاپی گروههای بزرگتر در دورهای به نسبت طولانی و چیرگی شان بر اقوام بومی یا متحد شدن شان با آنها عنصر قومی و زبانی آریایی در این منطقه برتری مییافت. آریاییها گاه صلحجویانه و گاه با جنگ و خونریزی سرزمینهای تازه را به چنگ میآوردند.
زبان گروهی از آریاییها را که بعداً سراسر شبه قاره هند را درنوردیدند، به اعتبار زبان مشترک شان، هندوآریایی مینامند. اینها در حدود ۲۰۰۰ پ. م از میهن اصلی خود کوچیدند و سپس از ایران شرقی به شمال افغانستان راه یافته، پس از آن با گذر از کوههای هندوکش میان ۱۷۰۰ تا ۱۳۰۰ پ. م به منطقه پنجاب وارد شدند و اقوام بومی را شکست دادند و کمکم به سمت جنوب پیشرفتند. از لوحهای یافت شده به خط میخی در آسیای صغیر بر میآید که کمابیش در همین زمان، یعنی در حدود سده ۱۷ پ. م، گروههای کمابیش کوچکی از جنگاوران و چابکسواران آریایی (هندوآریایی متقدم) پیش از دیگر آریاییها از ایران گذشته و از طریق کوههای صعب العبور زاگرس به آسیای غربی راه یافته بودند. این آریاییها را بدین سبب پیش هندوآریایی مینامند که پیش از مهاجرت هندوآریاییها به هند، از ایشان جدا شده بودند، اما به سوی هند نرفته بودند. اینها از نظر زبانی به همان گروه از قبایل آریایی تعلق داشتند. این جنگاوران و چابکسواران به زودی رهبری سیاسی و نظامی اقوام غیرآریایی هوری و کاسی را در آسیای غربی به دست گرفتند.
از اسناد ورود و حضورِ آریاییها میتوان به موردی هیتی که در بغازکوی در آسیای صغیر یافت شده و نیز در نامههای العمارنَه از مصر علیا اشاره کرد که برخی نامهای خاص آریایی از جمله «اَرتَتَمه» و «اَرتَمَنیه»، «اَرتَشوورَه» و «شووَرداتَه» در آنان دیده میشوند. در باغاز کوی کتابی در بارهٔ سوارکاری هم یافت شده که شخصی کیکولی نام از دولت میتانی گرد آوردهاست. در این کتاب، اصطلاحات مسابقهٔ اسب دوانی و اعداد، همه صورت پیشهندوآریایی دارند.
سند مهم دیگر، پیمان نامه کورتیوَزه، پادشاه میتانی و شوپیلو لیومه، پادشاه هیتی است، که در همانجا یافت شدهاست. در این پیماننامه، کورتیوزه به میتره-ورونه، ایندره و خدایان توامان ناستیه، سوگند یاد میکنند. نام این خدایان هم بیانگر پیش هندوآریایی بودن زبان این اسناد است. پیش هندوآریاییهای میتانی، چون در منطقه جمعیت کمتری داشتند و فقط در میان طبقات حاکم حضور داشتند، با سقوط دولت میتانی بهزودی در اقوام بومی مستحیل شدند و تأثیر عمیق فرهنگی و زبانی درازمدتی در آسیای صغیر بر جای نگذاشتند.
پس از پیشهندوآریاییها، قبایل ایرانی که هر یک به گویش خاص خود از زبان مشترک فرضی ایرانی باستان سخن میگفتند، از میهن اصلی شان در آسیای مرکزی به صورت موجهای پیاپی به سوی فلات ایران رهسپار شدند. در حدود ۱۱۰۰ پ. م نخستین گروه از اینان به سرزمینهای شرقی ایران رسیدند که هندوآریاییها و پیشهندوآریاییها پیشتر از آن گذر کرده بودند. به نظر میرسد که نخستین قبایل ایرانی که در پایان هزاره ۲ پ. م به سوی غرب ایران کوچیدند، کسانی بودند که زبان شان به شاخه غربی زبانهای ایرانی باستان منسوب است، یعنی اجداد مادها، پارسها و سپس پارتها.
پس از ایرانیان متکلم به زبانهای شاخه غربی ایرانی باستان، یعنی مادها، پارسها و پارتها، ایرانیهای شرقی زبان، به کوچ آغازیدند. برخی از ایشان در منطقه میان ایالت مرو باستان و ایالت بلخ باستان، رخج و بلوچستان اسکان یافته بودند، اما بیشتر قبایل ایرانی شرقی از جمله گروهی از سکاها، (اسکیتها، الانها، ماساگتها)، خوارزمیان و سغدیان در منطقه جنوب شرقی اروپا و آسیای مرکزی باقی ماندند، برخی از بازماندگان شان مانند اوستیها در قفقاز و یغناییها و پامیریها در تاجیکستان هنوز در آسیای مرکزی به زبانهای ایرانی شرقی سخن میگویند.
پس از اینکه آریاییها به هندوستان از آسیای میانه مهاجرت کردند، آریاییها خود را در طبقه بالا روحانی (برهمن)و بومیان هند را در طبقه کارگر (شودرا) و نجس ها(دالیتها) قرار دادند، از لحاظ نژادیتبار برهمنها به مردم شرق اروپا و آریاییهای اولیه ولیتبار نجسها و شودراها به دراویدیهای تیره پوست میرسد.
در دهههای اخیر، شماری از پژوهشگرانِ هندی به مخالفت با ایدهٔ مهاجرت آریاییها و ارتباط آنان با فرهنگ کورگان پرداختهاند. آنان فرضیههای جایگزینی مانند «فرضیهٔ ارمنی»، «فرضیهٔ آناتولی» و «فرضیهٔ تداوم از دوران پارینهسنگی» را ارائه کردهاند که هیچیک مورد استقبال عموم متخصصان واقع نشدهاند.
آریایی ها از دیر باز مظاهر طبیعت را ستایش می کردند و پرستش و احترام به آب ، آتش ، باد و خاک در میان آریایی ها متداول بوده و به نور و تاریکی و تاثیرات آن در حیات اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی انسان پی برده و نیکی و بدی را در ارتباط با دو نیروی بالا می دانستند . البته در آغاز برای دفع نیروهای آسیب رسان و بیماری زا و بی اثر کردن آنها دانه های فروزه و مهره های گوناگون از شاخ جانوران و گوش ماهی به گردن خود می آویختند و یا بصورت دستبند مورد استفاده قرار می دادند . آنان اعتقاد داشتند این مهرها بصورت طلسم از توانایی ارواح و نیروهای آسیب رسان در زندگی انسان و جانوران و کشتزارها و مراتع می کاهند که نمونه ای از این اشیاﺀ در ناحیه ی فارس یافت شده است . علاوه بر این در قبرهای انسانها زینت آلات و حتی اشیاﺀ و ابزارهای زندگی و جنگی و شکار بدست آمده است که بیانگر اعتقاد آریایی ها به زندگی بعد از مرگ است .
آریایی های باستان خورشید و ماه را به عنوان معبود خود ستایش نمی کردند ولی تاثیرات آنها را در زندگی خود به ویژه در امر کشاورزی و دامپروری حیات خود موثر می دانستند . آریایی ها برای بدست آوردن محصول خوب کشاورزی و افزودن دام های خود به توانایی عناصر فوق معتقد بودند و بر این باور بودند که تابش خورشید و بارش باران آفات و بیماری های دامها و انسانها را دور می کند .
آریایی ها نیز مانند بسیاری از ملل کهن به ارواح و نیروهای زیان آور و سودمند باور داشتند و معتقد بودند که گنج ها و ذخایر طبیعت ، نعمتها ، محصولات خوب و تندرستی و شادی و مانند آن را نیروهای خیر و خوب به آدمی ارزانی می دارند . که از جمله این نعمتها می توان به باران و روشنایی اشاره کرد . آنان همچنین به پیکار میان نیروهای خوب و بد اعتقاد داشتند که به عنوان مثال می توان به تیرگی شب ( تاریکی ، ظلمت ) ، زمستان ، خشک سالی ، قحطی ، بیماری ها و سایر آفات را از جانب نیروهای بد و زیانکار و پیروزی نیروهای زیانکار بر نیروهای خوب و خیر می دانستند . آنان نیروهای سودمند را دوست داشته و آنان را مورد پرستش و احترم قرار می دادند و نیروهای زیانکار را دشمن خود می دانستند و برای در امان ماندن از آنان به ورد و افسانه ها متوّسل می شدند . که بعد ها با تکامل آنان بصورت جادوگری در آمد . پرستش میترا خدای آفتاب عهد باستان بی تردید متعلق به این مقطح زمانی توسط آریایی ها است .
آریایی ها اماکن مقدس خود را برای عبادت و بزرگداشت خدایان در بلندی ها و یا کوه ها و کشتزارها و حتی مناطق مسطح انتخاب می کردند .
انجام مراسم قربانی و عبادت به سرپرستی و راهنمایی روحانیون انجام می گرفت . آراﺀ الهی و اداره ی جامعه بر اساس عقل و عدل و توجه به وظایف دینی تنها از سوی این روحانیون امکان پذیر بود . آنان طبقه آگاه و مسلط و پرنفوذ در جامعه بودند .
دین اقوام هند و ژرمن دین ساده و ابتدایی نبوده و دارای ضوابط و قوانین دقیق و حساس بوده و می توانسته به جزیی ترین مساﺌل خانوادگی ف اجتماعی و فرهنگی جامعه بپردازد .
مذهب آریایی های ایرانی و هندی مدت ها یکی بود زیرا آنان مدّت به یک زبان واحد سخن گفته و با هم زندگی می کردند . پس از جدایی آریایی ها از جمله شاخه ایرانی و هندی که این جدایی سده ها پس از زندگی مشترک آنان به طول انجامید و جدایی مذهب نیز در بین آنان به وقوع پیوست .
میترا از خدایان آریایی پیش از آغاز جنبش آنها یعنی پیش از آمدن به هند و ایران است . البته میترا از دیر باز دارای پیروان زیادی در طول تاریخ بوده و با مسیحیت هم رقابت می کرد و نفوذ میترا در تعالیم ادیان دیگر ایرانی و غیر ایرانی ، اصلی اجتناب ناپذیر بوده است .
یکی دیگر از الهه ها ( آناهیتا ) الهه باروری و نعمت و باران است که از دیر باز در ایران پرستش شده و منشاﺀ در فرهنگ آریایی ها ی هندی دارد و از آنجا به ایران آمده ولی هندیان خود او را به فراموشی سپرده اند که ستاره ناهید از نشانه های آن است .
البته زمان کاسته شدن از شمار ارباب انواع مورد پرستش آریایی های ایرانی ، زودتر از آریایی های هندی باید دانست .، آریایی های که تازه به فلات ایران وارد شدند از نظر تمدن در درجه ی پایین تری از بابلیان ، آشوریان و سومریان که فرهنگ و تمدن پیشرفته تری داشتند برخوردار بودند . البته مدت ها بعد آریایی های ایرانی بسیاری از تمدن این اقوام را در قیاس با خودشان به شکل پیشرفته تری تقلید کرده و به تمدن پیشرفته تری نسبت به این اقوام دست یافتند .
مذهب آریاییهای ایرانی با مذهب هندیها یکی بوده است و به زبان واحدی صحبت میکردند. آنها به موجودهای خیر و ذخایر طبیعت معتقد بودند. در این میان، ذخایر روشنایی و باران از همه مهمتر بودند. آریاییهای شب، زمستان، خشکسالی، قحطی، امراض، مرگ و هر چیز زیانبار را از وجودهای بد میدانستند. آنها ارواح خوب را میپرسیدند و ارواح بد را دشمن میدانستند و برای محفوظ ماندن از شر آنها به اورادی متوسل میشدند که بعدها باعث به وجود آمدن سحر و جادوگری شد. آریاییها وقتی به ایران آمدند ازنظر تمدن نسبت به همسایههای خود پستتر بودند. ایرانیهای قدیم دروغ را یکی از بزرگترین ارواح بد میدانستند.
آنچه آریاییها را از دیگر اقوام جهان باستانی متمایز میسازد، آنست که این قوم نه باورهای بتپرستی داشتند و نه باورهای نیاپرستی، بلکه خدایانشان عموماً نیروهای سودمند طبیعت بودند. هر کدام از این خدایان بنابر تأثیری که بر طبیعت پیرامون و زندگی انسان داشت، مورد پرستش واقع میشد. خورشید و آسمان مقام نخست را داشتند، چنانکه در کتاب ریگودای هندوآریاییهای مهاجر به هند معمولاً نام این دو در نیایشها به همراه هم میآید.
آریاییها از دیرباز به دو مبدأ خیر و شر باور داشتند. در برابر نیروهای نیک و سودمند، نیروهای زیانبخش طبیعت قرار داشتند. مظاهر نیروهای زیان بخش طبیعت، تاریکی و خشکی (کم بارانی) بود، که آریاییها آنها را در ظاهر اهریمنها و ارواح زیانبخش در نظر خود مجسم میکردند. آنها از این ارواح زیانبخش متنفر بودند. آریاییها هیچ وقت درصدد برنمیآمدند که رضایت خاطر این ارواح زیانبخش را بهواسطهٔ قربانیها و عبادتهای مختلف فراهم سازند، تا خشم آنها به این وسیله مبدل به رحمت بشود. همین خود یکی از مهمترین وجوه اختلاف اساسی باورهای آریاییها با اقوام ترک و مغول است. بنابر باور ترکها و مغولها باید نیروهای مضر را بهوسیلهٔٔ عبادت و قربانیها راضی کرد یا به عبارت دیگر باید بخشش و دفع بلای این ارواح را خرید و با آنها کنار آمد. آریاییها عقیده داشتند که باید با ارواحپلید جنگید و بر آنها پیروز شد، نخستین وظیفهٔ نیروهای سودمند طبیعت، یاری کردن انسان در این نبرد است. دراین مبارزه کارِ روشنایی مبارزه با تاریکی و وظیفهٔ باد ورعد جمع کردن ابرهایی است، که توسط اهریمنهای خشکی متفرق میشود و نیز جهاندن آذرخش و بارش باران است. آتش نیز بمانند عدد هفت در میان آریاییها مقدس بود. ایزدهای آریاییها به صورت مذکر و مؤنث شناخته میشدند. طبیعی است که آریاییها نیز مانند پیروان دیگر آیینها معتقد به قربانی بودند ولی در این فعالیتها ابراز ذلت و فروتنی را در برابر الهه روا نمیدانستند. آنها مستمندانه طلب استمداد و یاری نمیکردند بلکه خود در حدودی معین به خدایان خویش مساعدت و یاری مینمودند. آنها تصور میکردند که در کشمکش خدایان نیک با اهریمنها انسان نیز باید شرکت و همکاری کند. علاوه بر این آریاییها تصور میکردند که با نیایشهای خود توانایی یاری رساندن به خدایان را دارند. در ضیافتهای مذهبی روحانیها از گیاه مقدس سومه (همان هوم در زبان سانسکریت است) یا هوم مینوشیدند. این نوشابه نه تنها مقدس و گرامی بود بلکه از عجایب باورهای آریایی این است که برای این گیاه درجهٔ خدایی قایل بودند. رهایی از خیالات و فراموشی موقت سختیها و غصهها، زیاد شدن نیروی جسمی و روانی، آزادی بیان، پیدایش احساسات شاعرانه که به واسطهٔ نوشیدن هوم حاصل میشد، این حس را در آریاییها ایجاد میکرد که بنظر یک نیروی خارجی فرابشری در وجود آنها حلول میکند. این نیروی ربانی که بر آنها مسلط میگردد و در این گیاه مقدس وجود دارد را، خدایی به نام سومه مینامیدند، که دوست خدایان و انسانها بود.
ودا کتاب مقدس هندوان به معنی دانستن است و به چهار مجموعهٔ بزرگ تقسیم شدهاست نخست ریگ ودا که کهنترین قسمت آن است و بیش از ۱۵۰۰ سال پیش از مسیح سروده شدهاست. مجموعهٔ دوم یجورودا، سوم سامهودا و چهارم اتروودا نامیده میشود. زبان سانسکریتی که در نوشتن وداها بکار رفتهاست خویشی و بستگی بسیاری با زبان اوستایی دارد. از زمینهٔ زبان که بگذریم، در زمینهٔ عقیده و فکر نیز وجوع اشتراک بسیاری میان آنان موجوداست.
ارتباط نزدیک اساطیر ریگودایی و اساطیر پیش از زرتشت با یکدیگر و پیوستگی نزدیکتر زبان اوستا و زبان این اثر هندی مسلم میدارد که ایرانیان و هندوان آریاییتبار نه تنها زمان درازی را با یکدیگر سپری کردهبودند بلکه زمان جداییشان از یکدیگر چندان کهنتر از ادبیات موجودشان در آن دوره نبودهاست. وضع فعلی اساطیر اوستایی که تفاوتهای محسوسی با ادبیات ریگ ودایی دارد بهطور عمده معرف تغییری کیفی است که به دست زرتشت انجام یافتهاست.
کهنترین و عالیمقامترین خدای آریایی، آسمان پاک است که به عنوان پدری مهربان در میان بسیاری از اقوام، این عنوان را داشته و با زمین یا مادر مهربان ازدواج کرده و از این ازدواج آفرینش صورتِ هستی پذیرفتهاست. باستانیترین شکل اسمِ آسمان در ریگ ودا به شکل دیااوه بوده که بعدها به «وارونه» یا «وارونا» تبدیل شدهاست. دیااوه نیز فراموش نشده و به شکل «دیااوس» به معنی آسمان مرئی است کاربرد پیدا کرد. وارونه لفظی بود که به همان مفهوم و معنا به زبان یونانی وارد شده و در فرهنگ و اساطیر یونانی به اورانوس تبدیل شد. اورانوس یا دیالوس یا وارونه یا وارونا همان شیطانرجیم مسلمانان و اهریمن دین بهی است. در یونان نیز اورانوس با زمین ازدواج کرد و حاصل این ازدواج گروهی از خدایان و موجودات دیگر میباشند. وارونا یا آسمان پاک تنها سرپرست یا یکی از نیروهای بزرگ طبیعت نبود، بلکه او دارای خصایل و صفات یک خدای پیشرفته در دورههای بعدی را داشت و با معنویات، اخلاق، پاداش و مکافات در ارتباط بود. خدای بزرگ آسمان وارونا آفریننده و خالق بزرگ و برقرار کننده نظم جهان است. سرپیچی از قوانین او موجب انحطاط و بدبختی است و به همین جهت است که باید به درگاه او پناه برد و استغفار و توبه نمود. دروغ در نزد او از جمله گناهان نابخشودنی است گناهی بزرگ است که مردم را به تباهی و پستی میکشاند.
شخصیت اهورامزدا در ادبیات ریگودایی دیده نمیشود اما دور از حقیقت نخواهد بود اگر او را با خدای آسمان هند با وارونا مقایسه کنیم و برابر بدانیم. مزدا و وارونا هر دو از یک طبقهٔ واحد خدایان هند و ایرانیاند که در هند اسوره و در ایران اهورا خوانده میشود. وارونا مانند هرمزد خدایی است که راستی را فرمانروا است. وارونا با مهر پیوستگی نزدیک دارد. نام این دو خدا در ادبیات ودایی به صورت میترا-وارونا ظاهر میشود. در ادبیات اوستایی نیز این وضع وجود دارد؛ و ترکیب میترا-اهورا دیده میشود.
در بین پارهای از عقاید بنیادی که نزد هر دو قوم دیده میشود میتوان مفهوم رته یا ارته را ذکر کرد که عبارت از اعتقاد به وجود نظم طبیعی و قاعدهٔ کلی در کارهای جهان است و ظاهراً سرچشمهٔ واقعی اخلاق هم در نزد این دو قوم همین تصور نظم و انضباط گیهانی است. اینکه تعداد زیادی از نامهای ایرانی و میتانی و جز آنها با لفظ رته و ارته ترکیب یافتهاست، نشان قدمت و اشتراک این مفهوم در نزد آریاهاست. ارته نه تنها در میان دو قوم هند و ایرانی بلکه در میان اقوام میتانی نیز یافته میشود و این خود قدمت آن را اثبات میکند.
نزد ایرانیان آنچنانکه در اوستا آمده، زمین به هفت کشور یا اقلیم بخش شدهاست و آب این اقلیمها را از هم جدا ساخته در گاتها که کهنترین بخش اوستاست این هفت کشور هپتهبومی نامیده شدهاست. نزد هندوان نیز روی زمین به هفت پاره یا کشور بخش شده و آن را سپتهدوپیه خواندهاند. دوپیه به جای واژهٔ کشور بکار رفتهاست.
نزد ایرانیان مردم به چهار گروه و طبقه قسمت شدهاند. از این گروه چهارگانه در اوستا یاد گردیدهاست. نخستین گروه موبدان، هیربدان، آموزگاران و دبیران و همهٔ مردم دارای دانش و هنر باشند که آترون خوانده شدند. گروه دوم رزمیان رتئشر یا (ارتشتاران). گروه سوم کشاورزان که واستریه (برزیگران) نام دارند گروه چهارم دست ورزان و کارگاران مانند کوزهگر و آهنگر و مسکر و کفشگر و درودگر که راهوتیتی (هتخشان) نامیدهاند. هندوان هم مردم را به چهار گروه بخش کردهاند و در ودا از آنان یاد شدهاست. روحانیان و دانشوران برهمنه (برهمن)، رزمیان کشتریه و برزیگران ویسیه و دستورزان و کارگران سودره خوانده شدهاند. نزد هندوان یک گروه خدمتکار هم هست که پاریه خوانده میشود. مهاتما گاندی کوشید که این گروه پاریه را از نام توهینآمیزشان رهایی بخشاند و آنان را به نام هریجن به معنی مردمان ایزدی خواند.
در آیین ایرانیان هر یک از مرد و زن بایستی یک بند دینی به کمر و یک پیراهن پنبهای سفید و ساده که سدره خوانند بتن داشته باشد. این کمربند مقدس در اوستا ائیویانگهن و در پهلوی به آن کستیک نام دارد. این بند همان رشتهٔ دینی است و از آیین بسیار دیرین دو گروه آریایی است. امروزه زرتشتیان ایران و پارسیان هند آیین کستیبندی را در حدود سن هفت سالگی بچه به جای میآورند. در هندوستان نیز همین بند را نیاکان هندوان به کمر فرزندان خود میبستند، هنوز هم این رسم از هم نگسستهاست. امروزه سه گروه از پیروان آیین ودا باید این بند را داشته باشند که برهمنان، رزمیان و برزیگران باشند.
دیگر اینکه نیاکان هر دو گروه یک گونه می را در مراسم دینیشان بکار میبردند. این می را ایرانیان هومه و هندوان سومه مینامیدند و از بهم فشردن ساقهٔ نوعی گیاهی همنام تهیه میشدهاست. این گیاه امروزه نزد زرتشتیان و هندوان فقط جنبهٔ آیینی دارد و مشخص نیست گیاهی که در مراسم بکار میرود همان هوم یا سومهٔ قدیم است یا نه و اصل این گیاه تا چه اندازه مسکر بودهاست. گیاه هوم یا سومه گیاهی بود مقدس که افشرهٔ آن را از صافی میگذراندند و با شیر میآمیختند. بنا بر منابع هر دو گیاه هوم و سومه بر کوه میرویند و بارانی بهشتی آنها را آبیاری میکند و هر دو را مرغی میآورد.
در بین اساطیر مشترک مخصوصاً نام یمه پسر ویوسونت که نخستین مرد و فرمانروای جهان مردگان در هند است با داستان ییمه پسر ویوهونت هماهنگیهایی دارد. اینکه در ریگودا و همچنین بعضی روایات زرتشتی از یمه همچون نخستین انسان یاد کردهاند، ارتباط او را با دوران زندگی مشترک هندوان و ایرانیان میرساند. اما این اولین انسان بعدها در اساطیر هندی پادشاه دنیای مردگان شدهاست. در صورتیکه در اساطیر ایرانی غالباً از وی همچون فرمانروای بیمرگ سخن میرود. اختلاف دربارهٔ داستان یمه، در مورد افسانهٔ ورثرغنه یا بهرام، یک خدای قهار اژدهاکش و خدایان دیگر نیز دیده میشود. وجود اختلاف، در جزئیات اساطیر، دو قوم را از هم جدا میکند و در عین حال نشان از وجود توافق و اتحاد در دورههای قبل دارد.
هر دو ملت یاتو به معنای جادو و دروغ در اوستا (دروج) و در ودا (دروح) را به نیروهای پلید نسبت میدهند. آبها و گیاهان در نزد هر دو ملت قابل نیایش و ستایشند. هر دو ملت آیین پرستش آتش را گرامی میدارند در هند «آتراوانا» و در اوستا «آتراوان» نگهبان آتش هستند. رسم قربانی کردن نزد هندیان «یجنه» و در اوستا «یسنه» (یزشن) خواندهمیشود.
وارونا (خدای آسمان)، آتر (خدای آتش، نور)، میترا (خدای مهر یا خورشید)، ماه و ستارگان، آناهیتا (خدای زهره)، وَرَهران (خدای بهرام یا مریخ)، خشتریَه (خدای تیر یا عطارد)، ایندرا (خدای آذرخش)، وایو (خدای باد)، گواتَه (خدای نسیم) و زمین خدایان آریاییها بودند.
بر فراز این خدایان که جایگاهشان در زیر آسمان بود و گردانندگان امور جهان و انسان بودند، دو آفریدگار بنام اهورا و دیو نیز وجود داشتند که برادر بودند و جایگاهشان فراز آسمان بود. اهورا خدای ادارهکنندهٔ امور کلی جهان در روز بود و ذاتش در خورشید تجلی مییافت و دیو خدای ادارهکنندهٔ جهان در شب بود و ذاتش در ماه و ستارگان تجلی مییافت. خدایان آریاییها به دو گروه تعلق داشتند. اسوراها (در میان ایرانیها اهوراها خطاب میشد) و گروه دیگر دیوها که در کنار آنها قرار داشتند. در تاریخ دینی آریاییها هر دوی این گروه خدایان بر سر تفوق و برتری خود بر یکدیگر میجنگیدند.
مسلماً آریاییها به ایزدان بسیاری اعتقاد داشتند ولی ظاهراً برای آسمان جایگاه بالاتری قایل بودند. از این رو به کلمهٔ وارونه به معنی آسمان اغلب کلمهٔ آسوره یعنی بزرگ و ولینعمت را میافزودند. آفتاب، چشم وارونه محسوب میگردید. همچنین گاهی برای وارونه صفت همهچیز دان استفاده میشد. وارونه تنها مظهر نیروهای مادی طبیعت نبود بلکه از نظر نیدوهای معنوی نیز وارونه دارای صفات اخلاقی بالایی بود. او برقرارکنندهٔ آسمان و زمین است. او ایجادکننده و حافظ نظم سعادت دنیاست و انحراف از این قوانین گناه و نخستین مرحلهٔ هر نوع کژی و کاستی است. به همین جهت از گناهها به درگاه وارونه توبه کرده و عفو میطلبیدند، زیرا که وارونه همانطور که رحیم است، جبار نیز هست و از همهٔ گناهان بزرگترین تقصیر، در نظر او دروغ است.
در اغلب خطابهها نام ایزد دیگری به نام میترا نیز آمدهاست. میترا به منزلهٔ آپولون خدای یونانی است و با خدای آسمان رابطهٔ نزدیکی دارد. به حدی که آن دو در حکم یک جفت غیرقابل تجزیه و تفکیک میباشند. وارونه و میترا مانند همدیگر هستند و هیچیک بر دیگری تقدم ندارد. هر دو دارای یک فکر میباشند و متفقاً نظام و قانون راستی را حفظ میکنند و با هم ناظر کارها و دلهای نوع بشرند. ایزد ایرانی مهر دقیقاً با ایزد هندی میترا برابر است. میترا در هند دوست معنا میدهد و مهر ایرانی به معنای پیمان است. میتوان گمان برد که مهر در فرهنگ ابتدایی آریاییها به مفهوم پیمان و دوستی میان افراد قبیله و مظهر چنین امری در ارتباط فرد با قبیله و در پیوستگیهای آیینی قبیله بودهاست، و از این روی، مظهر مقدس اتحاد، یگانگی و دوستی قبیله بهشمار میآمدهاست.
هنریک ساموئل نوبری خاورشناس سوئدی نوشتهاست که تردیدی نمیتواند باشد که در زمانهای بسیار کهن و تا حدود سدهٔ ۱۴ پیش از میلاد، میترا در جهان طبیعت و در درجهٔ نخست خدای آسمان شب بود که به زیور ستارگان آراسته بود؛ زیرا در بند ۲۵ مهریشت آمدهاست که پس از فرورفتن خورشید، میترا به سوی گردی زمین میآید سر و ته فراخ و گرد و دور مرز زمین را لمس میکند و بر همهٔ چیزهایی که میان آسمان و زمین است مینگرد.
در میان نامهای خدایان میتانی به خدایی ایندرا نام برمیخوریم. در هند نیز خدایی بزرگ به نام ایندرا وجود دارد، که از دستهٔ دیگر خدایان هندی به نام دیوهاست. در ایران هم از آن جا که دیوها از جایگاه خدایی فرو افتادهاند، ایندرا به صورت دیوی بزرگ درآمدهاست ولی لقب او بهرام به صورت خدایی بزرگ در ادبیات اوستایی بازماندهاست.
از متون ریگودا بر میآید که دیئوس مظهر آسمان است و پدر همهٔ خدایان، نام او با زئوس خدایی یونانی همریشه است و ظاهراً در ابتدا ایرانیها نیز به خدایی به همین نام معتقد بودهاند.
سنگنوشته میتانی، بازمانده از سدهٔ چهاردهم پیش از میلاد، باستانیترین سند مکتوب زبانهای هندوایرانی (آریایی) است و از لحاظ زبانشناسی تاریخی و نیز از لحاظ تاریخ مهاجرت مردم آریایی به آسیای میانه، ایران و هند اهمیت بیش از اندازه دارد. سنگنوشته معروف میتانی که در زمان نگارش آن به چهارده قرن پیش از میلاد میرسد، مربوط به پیماننامهای است که میان شاه میتانی و شاه هیتی نگاشته شده و در آن ایزدان آریایی چون گواهان نیایش شدهاند. ایزدانی که در این سنگنوشته از آنان یاد شده، عبارتند از ایندرا، وارونا، میترا و ناسَتیه و معلوم میشود که شاهزادگان و آزادگان میتانی با این که زبان و برخی از رسمهای بابلی را پذیرفته بودند همچنان ایزدان آریایی نیاکان خود را نیایش میکردند.
مبتنی بر فقدان شناسایی شناخت شیطان یا اهریمن و یارانش میان امشاسپندان آریائی مفهومی دینی و باطل در دین بهی به وجود آمده که دشمن اشا است و ثنویت نام دارد. ثنویت، اعتقاد به دو آفریدگار قدیم به نام نور و ظلمت که یکی مبدا خیر و دیگری مبدا شر است. با استناد به کلام الهی در قرآن ثنویت باوری شرکآمیز است:
وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَٰهَیْنِ اثْنَیْنِ ۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ
و خدای یکتای عالم فرموده که به راه شرک و دو خدایی نروید، که خدا یکی است پس تنها از من بترسید و بس.
آیه 51 سوره نحل
از یک سوی موجودات نیکوکار که به انسان خیر و رحمت میرسانند و دیگری موجودات زشتکار که منشأ بدیها هستند و با دستهٔ اول در جنگ و ستیزند. هر چه زمان بیشتری از جدایی ایرانیها و هندوآریاییها از یکدیگر گذشت، دوری این دو فرهنگ از یکدیگر بیشتر شد و هر یک به راه خودشان رفتند. برای ایرانیها، اهوراها یا اسوراهای هندوآریاییها در مقابل دیوها (دئواها) قرار گرفتند. اهورامزدا به عنوان خدای بزرگ پرستیده میشد و در عین حال خدایان دیگر مثل میترا، آناهیتا و ورثرغنه (بهرام) نیز به عنوان خدایان بزرگ و مستقل ستودهمیشدند. تعدادی از خدایان سابق و مشترک با هندوآریاییها یعنی خدایان ودایی نیز عنوان خدایان دشمن پذیرفته شدند و هر شر و عیب و نقصی را که در کاینات گیتی دیده میشد، مخلوق آنها در نظر گرفتهمیشد. به این شکل در آیین ایرانیها اعتقاد به نوعی دوگانهباوری به مجمع خدایان باستانی راه یافت و آنها را به دو دسته خیر و شر تقسیم کرد. در ایران ایندرا در نتیجهٔ یک جریان تاریخی-دینی که جزئیات آن را دیگر نمیتوانیم دریابیم به درجهٔ یک اهریمن تنزل پیدا کرد.
آیین مزدایی همانا شکل ایرانی شدهی، آیین دیرین و مشترک هند و اروپاییهاست. آریاییها ایزدانی که مظاهر نیروی طبیعت بهشمار میرفتند دئوا یا دیوها میخواندند. در کنار دئواها، اسوراها قرار داشتند. اسورا تلفظ دیگر برای واژه اهورا است. این دو دسته از ایزدان در دورهٔ آریاییها نهایت رابطه را با یکدیگر داشتهاند. عقاید دینی هندوآریایی در ریگودا، جمعآوری شدهاست. در بخشهایی از ریگودا بارها از اهورا با تلفظ اسورا به عنوان دشمن نام برده شدهاست که در خور نابود شدن است و از ایندرا خدای تندر و رعد و برق تقاضا شده که لشکر اهورا را درهم شکند و اهوراپرستان را تارومار کند. از سوی دیگر خاطرهٔ زمان هم زیستی مسالمتآمیز پیروان اهورا و دئوا در متون باستانی هندوآریاییها از جمله ریگودا باقی ماندهاست. در کتاب دینی دیگر هندوآریاییها به نام مهاباراتا تصریح شدهاست که دئوا و اهورا دو برادر بودند و در کنار هم میزیستند. اهورا برادر بزرگتر بود و دئوا برادر کوچکتر اما بعدها اختلاف یافتند و به جنگ یکدیگر برخاستند.
پس از جدائی ایرانیها و هندوآریاییها از یکدیگر، ارواح نیکوی ودایی هندوآریاییها یعنی دئوا را ایرانی دیوا یا دیو یعنی ارواح پلید دانستند و از این زمان با هندوآریاییها اختلاف عقیده پیدا کردند. دو ایزد جفت باستانی میترا - وارونا از یکدیگر جدا میشوند. هر کدام از آنها به تنهایی گرایش پیدا میکند که، همه یا بخشی از وظایف دیگری را برعهده بگیرد و به صورت ایزد آسمان و فراگیرندهٔ همه چیز تکامل پیدا کند. گروهی از مردم میترا را به عنوان بالاترین ایزد پذیرفتند و برخی از ایرانیهای دیگر، اهورامزدا را پذیرفتند. یکی از این گروهها انجمن گاهانی است که در آن زرتشت پدید آمد و اهورامزدا، در این زمان به عنوان خدای آسمانی کلی پذیرفته میشود. وارونا در آیین ایرانیها بهصورت کامل ناپدید میشود و به جای آن اهورامزدا نمایندهٔ بالاترین ایزد است. در ایران میترا ویژگی خود را به عنوان ایزد آسمان شب نگه داشته در عین حال ایزد آسمان روز نیز بهشمار میآید.
بسیاری از ایزدان آریاییها با پدیدههای طبیعت ارتباط داشتند و نیایش آنها در همهجا و در هر حال با دگرگونیهای این پدیدهها در روز و شب، در سرما و گرما، و در بهار و نابستان مربوط میگشت و این نکته سبب میشد که از همان دوران زندگی مشترک آریاییها، به تدریج نوعی گاهشماری مشابه برای جشنها و نیایشها رایج شود. نام ماهها آنگونه که در کتیبههای هخامنشی باقیاست، نشان میدهد که در نزد این دسته از آریاییها فعالیتهای کشاورزی و نیازهای ناشی از آن با مراسم دینی مربوط بودهاست و همه اینها نقش مهمی در زندگی عامه داشتهاند. جشنهای پائیزی که به شادی تأثیر خجستهٔ خورشید در تابستان، افزودن حاصل و پروردن دام بود به میترا خداوند دشتها و رمهها و پروردگار خورشید ارتباط داشت و مهرگان خوانده میشد. جشن بهار که به شادی پایان یافتن سرما و آغاز دمیدن سبزه و کشت بود از آنجهت که با تجدید حیات کشتزارها بود برای کشاوزران اهمیتی خاص داشت و روز تازهای در دفتر زندگی میگشود، نوروز. در بین جشنهایی که با نیایش عناصر الهی مربوط بود، جشن سده ارتباط با آتش داشت چنانکه جشن تیرگان با نیایش تیشتر خدای باران مربوط میشد. ارتباط این مراسم با خدایان مختلف سبب شد که در گاهشماری زرتشتی ماهها و روزها همه جا با نام ایزدان آریاییها ارتباط بیابد.
ثنویت علاوه بر توجیه الهیاتی و کلامی دیوپرستی و شیطانپرستی بر الهیات و فلسفهی غرب نیز تاثیرگذار بوده است. دوانگاری امور و مقولات مانند عین و ذهن و یا واقعیت و حقیقت از جمله اثرات جانبی باورمندی به ثنویت است. انگارههای عرفانی آریاییهای ایران مرتبط با وارونا یا دیااوه یا اورانوس پاگانیستی بوده و مطمئنا بسیار خطرناکتر از شیطانپرستی غربی و یا انجمنهای مخفی ماسونی است. عقاید هلنی نیز برگرفته از نظامنامهی فکری و جهانشناسانهی دیئوس یا زئوس است.