بلاگ
بلاگ

بلاگ

شناخت مطهری

شاه‌کلید حل مسئله‌ی تعریف انسان فهم شناخت مطهری و بازتعریف انسان مادی و معنوی مبتنی بر آن است. امثال مطهری به معجزه‌ی علم ابزاری ایمان قلبی ندارند. واقعا در یک وضعیت نهیلیسم خرد ابزاری و سرگشتگی در عدم فهم دنیای پیرامونی و هویت خویشتن به سر می‌برند و در یک مسیر بی‌پایان افتاده‌اند که به واسطه‌ی فریب ذهنی و جهل مرکب دچار آن شده‌اند.

انسان در اسلام سه ساحتی است:

  1. خود
  2. خدا
  3. اجتماع

هیچ موقع خداوند متعال قابل شناخت نیست. چرا؟

انسان به نطق و بیان شناخته می‌شود و خداوند برتر از هرگونه توصیف و تشریح است. نمی‌شود به معرفت خالق و آفریننده‌ی جهانیان دست یافت. از نظر اسلام خداوند کمال محض و دست‌نیافتنی است.

از سوی دیگر در رابطه با اجتماع و خویشتن موظف به انجام حقوقی است که حق‌الله و حق‌الناس گفته می‌شود. حق‌الله وجود انسان را مضاعف می‌کند و انجام حق‌الناس موجب تداوم حیات و بقای اجتماع و تبعید ظلم می‌شود.

حقوق مطهری و طباطبایی بنا بر علم و ایمان عندالله تعریف می‌شود. خداوند قابل شناخت نیست بنابراین عندالله نیز قابل شناخت نیست اما یک گزاره‌ی عمومی در عرفان طباطبایی با عنوان اتحاد بین عالم و معلوم وجود دارد.

انسان خدا نیست اما می‌تواند خدایی شود. علی فرزند ابوطالب گفت لازم نیست حق و حقیقت را به شخص یا اشخاص بشناسید و گفت لازم نیست باطل را به شخص یا اشخاص و احزاب بشناسید. از نظر امام اول باید حقیقت محض و باطل محض را شناخت و بر اساس آن به تفکیک و قضاوت پیرامون افراد پرداخت. حقیقت محض بنا بر قرآن قابل شناسایی نیست چرا که فرمود حق از نزد پروردگارت است یعنی فهم حق و حقیقت وحیانی است.

طباطبایی به ارجاع و اشاره تفسیر المیزان چنین شناختی از حق و باطل داشت چرا که یکی از نام‌های قرآن فرقان است. طباطبایی فرقان را فهمیده بود و به تنظیم ترازوی سنجش حق و باطل دست زد.

از سوی دیگر میزان حقیقی را فقاهت و دیانت معرفی می‌کند چرا که دین از طرف خداوند به بشر تعلیم داده شده است بنابراین کل حق و حقیقت را دارد از این رو فقاهت را به صورت ضمنی ابزار شناخت حق از باطل می‌داند. فقاهت سنتی با ظهور فقه جواهری و فقه حکومتی عدم کارایی خود را نشان داده است. برای فرار از مشکل به سیاست روی آوردند و گفتند سیاست عین دیانت و دیانت عین سیاست است در نتیجه حی متاله آن مومن انقلابی و مجاهدی است که به سکولاریسم باوری نداشته باشد و در اعتلای حکومت الله کوشش و تلاش بی‌وفقه و بی‌تامل انجام دهد. اعمال عبادی در سایه‌ی پذیرش حکومت‌اسلامی یعنی جمهوری‌اسلامی پذیرفته می‌شود.

در واقع تعریف انسان به واسطه‌ی تلاش‌های پیگیر و بین‌نسلی خردورزانی مانند مطهری و طباطبایی انسان سیاسی است. تعریف فوق دو هزار و چند سده پیش توسط فلاسفه ارائه شده است. چرا؟

از استدلال منطقی استفاده کردند:

  1. انسان مانند دیگر موجودات نیست
  2. انسان برای ادامه‌ی زندگی به اجتماع نیاز دارد
  3. اجتماع با آنارشیسم باقی نمی‌ماند
  4. اجتماع برای توسعه‌ی نظم به حکومت نیاز دارد
  5. انسان به بقا و دوام اجتماعی معنا و مفهوم پیدا کرده و سیاسی است. نمی‌توان بین سیاست و ماهیت انسان افتراقی ایجاد کرد

تعریف فی‌الجمله‌ی فوق در کتاب سیاست ارسطو قابل تحقیق و بررسی است. تعریف فوق بسیار دقیق‌تر از تعاریف مشائیون  و حکمت متعالیه از انسان است. البته تکامل نظریه‌ی سیاسی ارسطو منجر به سیاست امروزی ابرقدرت‌ها شده که گفتند بی‌پدر و مادر بوده و فسادآور است.

اگر مطهری و بهشتی در چنبره‌ی معادلات و معاملات حاکمیتی گرفتار شوند نمی‌توانند از رجس و دنس سیاسی بگریزند چون:

  1. فقه امروزی پر از مستثنیات و حیله‌های شرعی است
  2. قانون آن مجموعه گزاره‌هایی است که فقیه به تصویب رسانده و فقیه روح قانون است
  3. اسلام آن چیزی است که فقیه اراده کرده است یعنی حق و باطل اعتباری است. جعل فقیه در حلال بودن امری موجب حقانیت آن و در صورت حرام دانستن منتج به بطلان ذاتی آن می‌شود

سوال: آیا وجود خداوند یا شیطان یا بهشت و جهنم یا انسان‌ها یا اجتماع یا طبیعت یا کره‌ی زمین یا خورشید یا ماه یا ستارگان یا ..‌‌. با فتوای فقیه از میان می‌رود؟

تعریف انسان

یکی از مشکلات نظریه‌پردازی مبتنی بر مکتب ایرانی و شیعه‌ی دوازده‌امامی دشمن قدرتمند است و دیگر معضل تعریف بنیادین انسان است که مبتنی بر نظریات فلاسفه‌ی اسکولاستیک مانند ابن‌سینا به طریق حیوان ناطق انجام می‌پذیرد و یا معادل با حی‌متاله حکمت صدرا است. اولین تعریف با ساحت معنوی انسان سازگاری ندارد و دومین تعریف مبهم است.

به صورت کلی خردورزانی که از تعریف انسان برای نظریه‌پردازی علوم‌انسانی شروع می‌کنند و به صیرورت امور برآمده از انسان نمی‌پردازند اگزیستانسیالیستی عمل کرده و به دنبال عاملی جهت فضیلت‌تراشی برای خود و یا خانواده‌ی خود و یا صنف خود می‌باشند تا بتوانند از اراده و حق حیات اجتماعی بیشتر بهره‌مند گردند. بهترین راه برای درک نیت خردورزان تعریف‌محور از انسان جهت بسط نظریات علوم‌انسانی تحلیل کارکردی از تعریف انسان است تا غایت اندیشمند علوم انسانی آشکار شده و مخاطب از واهه‌ها و تفلسفات و سفسطه‌های میانی نهفته در استدلال رهایی یابد.

برخورد درست در تحلیل نظریات علوم انسانی بهره‌گیری از قاعده‌ی فقهی امربین‌الامرین است. تحلیل نباید اصالت وجودی محض و یا اصالت ماهیتی محض باشد. محسوسات با علم ابزاری قابل شناسایی است اما اشتباهات و خطاهایی دارد. علم ابزاری برای توجیه قبح ذاتی اعمال قابل استفاده نیست. ساحت ملکوتی وجود دارد. حقیقت محضی وجود دارد. برای رهایی از پلشتی‌های ظاهری و باطنی بهتر است به روحانیت و حقایق بالذات نورانی توجه کرد.

هیچ‌وقت نظریه‌پردازی در طبیعیات از تعریف طبیعت آغاز نمی‌شود. طبیعیات برای شناخت طبیعت و رابطه‌ی علیت حاکم بر طبیعت است. تعریف واحد از انسان ممکن نیست. اگر ساحت روحانی انسان مد نظر باشد درجات حیوانی و یا بدتر فرض است. انسان یک گرگ ددمنش است که فقط در کالبد خاکی محبوس است. تعریف حیوانی از روح انسان پشتوانه‌ی قرآنی دارد. خداوند متعال در سوره‌ی جمعه به عالم بی‌عمل و حامل اوراقی بی‌فایده اطلاق حمار دارد. تعریف انسان مدنظر مطهری منوط به اتصال به کمالی است. کمال فوق عرفانی و توحیدی است. نیل به کمال و صاف کردن روح مبتنی بر فضائل اخلاقی منکوب نشده و در غرب طرفداران و هوادارانی مانند دکارت دارد. مطهری برای تعریف انسان به تحلیل انسان کامل روی آورده است. تائید تعریف انسان کامل منتج به تعریف ساحتی انسان است. به نظر من تعریف انسانی مبتنی بر ساحت بحث نادرست است. باید به سعادت و کمال توحیدی اشاره شود. تعریف مقوله‌ی انتزاعی و صفت برآمده از ذات رحمانی و رحیمی الهی انسان‌محور نیست. انسان‌محوری کمالات الهی سنتی نادرست است که توسط عرفایی مانند ابن‌عربی در جهان اسلام رسم شده است. ابن‌عربی برای بیان تفاضل عارفان و صوفیان که منتهی به توبه و انابه‌ی آدم ابوالبشر هستند در فص آدم به تشریح شرافت روحانی آدم بر دیگر ثقلین دست زده است. تعریف و تبیین فوق مقارن با مصحف نیست. آدم ابوالبشر در قرآن‌کریم که کلام وحیانی حضرت حق سبحانه و تعالی است ظلوم و جهول تعریف شده است. خداوند انسان‌ها را تعریف می‌کند اما این انسان‌ها تماما مقید به زمان و مکان خاص و عنصر ویژه‌ی الهی در تبلیغ حق و حقیقتی هستند مانند:

  1. نوح
  2. صالح
  3. هود
  4. ابراهیم
  5. یوسف
  6. موسی
  7. عیسی
  8. یونس
  9. الیاس
  10. آسیه
  11. مریم

انسان‌های فوق از یک اسلوب رفتاری تبعیت نمی‌کنند و بعضا کاملا متضاد هستند. موسی ظاهربین است و بر شریعت تاکید دارد در حالی که عیسی به ملکوت آسمان‌ها توجه داشته و به تربیت نفس راهنمایی و هدایت می‌کند. تعریف ساحتی انسان اگزیستانسیالیستی و اومانیستی بوده و عین شرک است. عین نجاست است. انسان تا بی‌نهایت با امری محشور است که بدبوتر از هر قازوراتی است.

کسی نگفت حق را نشناس. حق‌شناسی هدف تمامی علوم و معارف است. انسان در حالت انتزاعی و به دور از قیود زمانی و مکانی یک عنصر شناختی است. این شناخت می‌تواند روحانی و یا ماتریالیستی باشد. شناخت روحانی انسان منوط به تحصیل عرفان و شناخت ابزاری دنیای پیرامونی مبتنی بر علم و عقل ابزاری است. انسان کامل معنا و مفهوم ندارد. انسان بالذات ناقص است. بالذات فقیر الی‌الله است و اگر کسی فقر و پوچی ذاتی خود را درک کرد خداگونه می‌شود. عیسی مسیح غرق در ذات الهی بود چون خودبین و مغرور نبود. باید از جلوات شرک پرهیز شود که پرهیز موجب تبعید شرک و غور در کمالات توحیدی موجب فزایندگی ذات و خویشتن انسان است. تعریف انسان بعدد انفاس خلائق است. انسان کامل ترکیب ناموزونی است که برخی برای تبیین مسائل فلسفی ارائه کرده‌اند. انسان به تفقه در ریشه‌ی لغوی از دو حال خارج نیست:

  1. دوستی و رفاقت
  2. فراموشی

اگر انسان واقعا با خداوند متعال دوستی و رفاقتی داشت از بهشت برین بیرون رانده نمی‌شد و نیازی به برگزاری دادگاه حساب و کتاب الهی و برپایی قیامت نبود. به انسان فراموش‌کار کامل جاهل گفته می‌شود. جهل فوق معمولی نیست. جهل مرکب است. هر دو مصداق تصنعی است و واقعیتی در عالم خارج ندارد. چنان عاشق و شیدای خداوند که از ماسوی‌الله چشم‌پوشی شود. چنین صفتی در ماهیت ظلوم و جهول انسانی پیدا نیست. برای انسان نعماتی قرار داده شد. نعمات فوق تماما بسته به ملکات حیوانی است که تا بی‌نهایت همراه انسان است.

جبری به اصالت وجودی و وجدانی وجود دارد که انسان وحیانی تعریف شود. انسان مبدا و منشا وحی و الهام است اما وحی نقطه‌ی انحصاری وجودی انسان نیست. اشاره به دنیای پیرامونی و طبیعت و غور پیرامون آن منبع دیگری از شناخت است. شناخت فوق ابزاری است که تفویض است. اسلام به جمع بین دو اشاره داشت:

لا جبر ولا تفویض ولکن أمر بین أمرین

سومین سوشیانت

سومین سوشیانت وعده داده شده‌ی ایرانی ظهور نکرده تا با عمل به فلسفه‌ی آفرینش یعنی عبودیت به تکمیل عرفان توحیدی ایرانی بپردازد. خبرگزاری جمهوری‌اسلامی مورخ ۱ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۴۳ با کد خبر 84585870 با عنوان آخرالزمان و سه موعود زرتشتی نوشته‌ی امیرحسین دولتشاهی گزارش داده است:

در دین مزداپرستی واژۀ سوشیانت یا سوشیانس که به معنی سودرسان و به‌ شکلی عام‌تر، در معنی رهایی‌بخش است، گرچه به هر سه موعود اطلاق می‌شود، اما به‌طور خاص لقبی است از برای سومین و آخرینِ آنان.

در شماره‌های پیشین از سلسله نوشته‌های «از آخرالزمان» به معرفی و بررسی بخشی از آنچه در روایت‌های اسلامی دربارۀ آخرالزمان بیان شده و وعده داده شده است، پرداخته شد. اما همچنان‌که می‌دانیم، پیش‌آگاهی‌های آخرالزمانی تنها ویژۀ روایت‌های اسلامی نیست و در دین‌ها و آیین‌های دیگر نیز دربارۀ فرجام کارِ جهان و نشانه‌ها و شرایطِ روزگار آخرالزمان به‌تفصیل آگاهی‌هایی داده شده است. دین زرتشتی یا مزداپرستی یا آیین مَزدَیَسنا که دینِ اغلبِ مردمانِ ایرانِ بزرگ در روزگار پیش از تشرّف به اسلام بوده، نیز یکی از همین دین‌ها است که دربردارندۀ خبرها و پیشگویی‌ها و وعده‌هایی بسیار دربارۀ آخرالزمان است.

روزگارِ پایانی دنیا یا همان آخرالزمان، از مهم‌ترین مسائلی است که متن‌های دینی زرتشتی و نیز آثارِ نگاشته‌شده به زبان پهلوی بدان پرداخته‌اند. در کنار «اوستا» که کتابِ دینی زرتشتیان است، کتاب‌های پهلوی همچون «بُندَهِشن» یا «گزیده‌های زادسپَرَم» نیز فصل یا بخش‌هایی را دربارۀ فرجام گیتی دارند که در آنها از رویدادهایی که در آخرالزمان رخ خواهد داد آگاهی داده شده است. در پرداختن به آخرالزمانِ زرتشتی اما باید به‌حتم به رابطۀ تنگاتنگ و ناگسستنیِ آغازِ آفرینش و پایانِ کار گیتی در این دین توجه داشت. بنابراین، در سرآغازِ بررسی آخرالزمان در آیین مَزدَیَسنا یا دین زرتشتی، ناگزیر باید به‌اختصار به چگونگی آفرینش و نیز مدت و دوره‌های آن طبق باور مزداپرستان پرداخت.

مدت زمانِ جهان  در آیین زرتشتی، دوازده هزار سال است؛ درواقع این دوازده هزار سال، زمانِ «کَرانه‌مند» یا محدودی است که اهورامزدا که اورمزد و هُرمَزد نیز خوانده می‌شود، آن را از درونِ زمانی نامحدود و ازلی – ابدی برای آفرینش برگزیده است. طبق معتقدات آیین مزداپرستی همین دورۀ دوازده هزار ساله که بسترگاه نبرد و کشاکش بین اهورامزدا و اهریمن است، خود به چهار فصلِ سه‌هزارساله بخش شده است. براساس آنچه در کتاب «بُندَهشن» یا «بُندَهِش» (از مهم‌ترین متن‌های زبان پهلوی دربارۀ آغاز و انجامِ آفرینشِ عالم) آمده است، هُرمَزد پیش از آفرینشِ جهان، همواره در نور و روشنی بوده است؛ همچنان‌که اهریمن در تاریکی به‌سرمی‌برده است. این درحالی‌ است که هرمزد به سبب «همه‌آگاهیِ» خویش از وجود اهریمن آگاه بوده و این را می‌دانسته که اهریمن عاقبت بر جهانِ او خواهد تاخت. هُرمَزد این را نیز می‌دانسته که فرجامِ کارِ او و اهریمن، پیروزی و پادشاهی کاملِ او بر همۀ عالم و شکست و از میان رفتنِ اهریمن خواهد بود. این درحالی بوده که اهریمن به دلیل «پس‌دانشیِ» خود، نه از وجودِ هرمزد خبر داشته و نه فرجامِ کار را می‌دانسته است.

بنابراین، هرمزد که می‌دانست اهریمن به جهان او خواهد تاخت، برای مقابله با او، آفریدگانی را به صورتِ «مینویی» (روحانی) آفرید و آن آفریدگان سه هزار سال (فصلِ نخست آفرینش) به همان حالتِ مینویی برقرار بودند. تا اینکه اهریمن با نزدیک‌شدن به مرزِ روشنایی و جهانِ هرمزد، از وجود او آگاهی یافت و برای میراندنِ او تاخت؛ پس چون چیرگی را از آنِ خویش دید، دوباره به جهانِ تاریکیِ خود بازگشت و دیوان را آفرید. او، خود و دیوانِ خویش را از هرمزد و آفریدگانش برتر و نیرومندتر می‌دانست؛ پس پیروزی خویش را نیز حتمی می‌پنداشت و در پی آن بود که هرمزد و آفریدگانش را نابود سازد  و آنچه را می‌تواند از آنان به دوستیِ خویش بکَشاند. اما هرمزد که از فرجام کار آگاه بود، این را می‌دانست که به‌منظور نابودیِ اهریمن، می‌باید برای کارزارِ با او به‌حتم زمان و مهلتی تعیین کند. پس از اهریمن خواست که کارزار را نُه هزار سالِ دیگر زمان دهند. بدین ترتیب، اهریمن که نمی‌دانست در پایانِ این زمانِ محدود، نابودی او رقم خواهد خورد، مغرور به خویش، خواستِ هرمزد را پذیرفت و بر سر این زمان، با اهورامزدا پیمان بست. بدین ترتیب، نبرد نهایی اهورامزدا و اهریمن به پایانِ دوازده هزار سال حواله شد.هرمزد این را می‌دانست که به‌منظور نابودیِ اهریمن، می‌باید برای کارزارِ با او به‌حتم زمان و مهلتی تعیین کند. پس از اهریمن خواست که کارزار را نُه هزار سالِ دیگر زمان دهند. بدین ترتیب، نبرد نهایی اهورامزدا و اهریمن به پایانِ دوازده هزار سال حواله شد.

در متن بُندَهِش می‌خوانیم که البته هرمزد «این را نیز به همه‌آگاهی دانست که در این نُه هزار سال، سه هزار سال، همه کامِ هرمزد رَوَد [یعنی جهان بر طبق میل هرمزد خواهد بود]؛ سه هزار سال، درآمیختگی، کامِ هرمزد و اهریمن هر دو رَوَد؛ و بِدان فرجامین نبرد [در سه هزار سالِ پایانی]، اهریمن را ناکار توان کردن [= آفت و زشتی] را از آفرینش بازداشتن... . پس هرمزد [پس از پیمان‌بستنِ اهریمن،] فرجامِ پیروزیِ خویش و ازکارافتادگیِ اهریمن و نابودیِ دیوان و رستاخیز و تَن‌پَسین [= معاد جسمانی] را به اهریمن نشان داد. اهریمن چون ازکارافتادگیِ خویش و نابودیِ همۀ دیوان را دید، گیج و بی‌حس شد و به جهان تاریکی بازافتاد». 

بنابراین، در آن سه ‌هزار سالِ نخست که جهان به کام هرمزد بود و اهریمن  در گیجی و بی‌حسی در تاریکی به سر می‌بُرد، هرمزد آفریدگانِ خویش را از صورتِ مینویی به صورتِ مادی درآورد. بدین ترتیب، از روشنیِ بیکران، آتش را آفرید و از آتش، باد را و از باد، آب را و از آب زمین و همۀ هستی مادی را خلق کرد: آسمان را، آب را، زمین را، گیاه را، جانوران را و در آخر، مردم یا آدمی‌زاد را که نخستینِ آن، همانا کیومرث است. این شش مرحلۀ آفرینش را شش گاهَنبار (گَهَنبار) گویند.

پس از این مقدمۀ بایسته در توضیحِ باور آیین مزداپرستی دربارۀ آفرینشِ عالَم و چهار دورۀ سه‌ هزار سالۀ آن، حال می‌توان بدین اشاره کرد که در پایانِ هر یک از هزاره‌های سه‌هزار سالِ‌ پایانی، که دورانِ آمیختگی نور و تاریکی و عصر زشت‌کاری‌ها و فسادانگیختن‌های اهریمن و یارانش در جهانِ آفریدۀ اهورامزدا است، سه موعودِ رهایی‌بخش یا همان «سوشیانت» (سوشیانس) زرتشتی ظهور می‌کنند. البته باید توجه داشت که در دین مزداپرستی واژۀ سوشیانت یا سوشیانس که به معنی سودرسان و به‌ شکلی عام‌تر، در معنی رهایی‌بخش است، گرچه به هر سه موعود اطلاق می‌شود، اما به‌طور خاص لقبی است از برای سومین و آخرینِ آنان.

این سه موعود یا سوشیانت، به ترتیبِ زمانیِ پیدایششان، با نام‌های «هوشیدر»، «هوشیدرماه» و «اَستوَت اِرِتَ» معرفی و شناخته شده‌اند. اینان، سه پسرِ زرتشت، پیامبر ایران زمین هستند که به‌طرزی  اسطوره‌ای به دنیا می‌آیند.این سه موعود یا سوشیانت، به ترتیبِ زمانیِ پیدایششان، با نام‌های «هوشیدر»، «هوشیدرماه» و «اَستوَت اِرِتَ» معرفی و شناخته شده‌اند. اینان، سه پسرِ زرتشت، پیامبر ایران زمین هستند که به‌طرزی  اسطوره‌ای به دنیا می‌آیند؛ از این‌روی در پایان هزارۀ یازدهم، «هوشیدر» برای نجاتِ جهان از فساد و بدکاری‌های اهریمن به دنیا می‌آید و در آغاز هزارۀ دوم، «هوشیدر ماه» و در پایانِ این هزاره، یعنی در آخرالزمان نیز موعودِ نهایی یا «اَستوَت اِرِتَ» که به‌طور خاص سوشیانت (سوشیانس) خوانده می‌شود، پای در هستی می‌گذارد و در فرجامین کارزار بین خیر و شر، جهان و آفریدگانِ اهورامزدا را از چنگ اهریمن و دیوانش رهایی می‌بخشد.

از آنجایی که پیدایش و ظهور این سه موعود از مهم‌ترین مساله‌های آخرالزمان در دین مزداپرستی است، بهتر اینکه پیش از پرداختن به نشانه‌ها و ویژگی‌هایی که در متن‌های آیین مزداپرستی برای روزگار آخرالزمان برشمرده شده است، به معرفی مختصر این سه منجیِ زرتشتی بپردازیم. 

نخستین موعود: هوشیدر

هوشیدر، به معنی پرورانندۀ پرهیزکاری است. این واژه در زبان اوستایی به ریخت «اوخشیَت اِرِتَ» و در زبان پهلوی یا فارسی میانه به صورت «اوشیدر» به کار رفته است. هوشیدر نخستین سوشیانت یا موعود رهایی‌بخش در دین مزداپرستی است. زمانِ زندگانی زرتشت را ۶۶۰ تا ۵۸۳ پیش از میلاد تخمین زده‌اند. 

در بندهشن نیز دربارۀ هزارۀ هوشیدر و کارهایی که با ظهور او در جهان پدید می‌آید، چنین آمده است که «اوشیدرِ زردشتان [یعنی اوشیدر پسر زردشت] به دین رهبر وپیامبرِ راستین، از سوی هرمزد آید. همان‌گونه که زردشت دین آورد، او نیز دین آوَرَد و رواج بخشد. تنگی و خشکی [از جهان] کاهد. رادی و آشتی و بی‌کینی در همۀ جهان گسترش یابد. سه سال گیاهان را سرسبزی دهد». 

یکی دیگر از نشانه‌هایی که برای ظهور هوشیدر در بندهشن آمده، این است که در آن هنگام، خورشید دَه روز در بالای آسمان بایستد. در همین‌باره در کتاب «دینکرت» نیز آمده است که «نزدیک به پایان هزارۀ زرتشت، اهریمن که روزگار خویش را رو به پایان می‌بیند، می‌کوشد تا خورشید را که برشمارندۀ روزها و سال‌ها است، از رفتار [= حرکت] بازدارد تا مگر واپسین روز فرانرسد؛  و بدین روی است که خورشید دَه شبان‌روز درنگ می‌کند و اوشیدر به هم‌پُرسگی (دیدار، ملاقات) هُرمَزد می‌رسد و به نیروی دادار، اهریمن در این کوشش شکست می‌خورد و خورشید به رفتار درمی‌آید تا زمانۀ اهریمن را سپری کند...». 

در همین دورۀ هوشیدر و اندکی پیش از ظهور او است که دو تن از جاویدانان آیین مزداپرستی، یعنی پشوتن و بهرام ورجاوند قیام می‌کنند و با زمینه‌سازی برای ظهور هوشیدر، او را یاری می‌دهند. این را نیز باید افزود که «زرتشتیان ایران براساس پیشگویی‌ها و بشارت‌هایی که در منابع مختلف دینی دربارۀ ظهور بهرام ورجاوند شده بود، دائماً چشم‌انتظار ظهور و قیام وی در سدۀ دهم هجری بودند که درواقع سدۀ پایانیِ هزاره [یعنی هزارۀ هوشیدر] است. چون بنابر پیشگویی‌ها ظهور بهرام ورجاوند در آخر هزاره در سرزمین هندوستان است، بنابراین در این‌باره زرتشتیان به همکیشان خود در هندوستان نامه‌های متعددی نوشتند که در آنها جویای خبر از ظهور و قیام بهرام ورجاوند بودند».«زرتشتیان ایران براساس پیشگویی‌ها و بشارت‌هایی که در منابع مختلف دینی دربارۀ ظهور بهرام ورجاوند شده بود، دائماً چشم‌انتظار ظهور و قیام وی در سدۀ دهم هجری بودند که درواقع سدۀ پایانیِ هزاره [یعنی هزارۀ هوشیدر] است. 

دومین موعود: هوشیدرماه

هوشیدرماه، به معنی پرورانندۀ نماز است و در زبان اوستایی به شکل «اوخشیَت نِمَ» بوده است و در پهلوی، «اوشیدرماه» یا «اوشیدر ماهان».

هوشیدرماه دومین موعود آیین مزداپرستی است که پس از هوشیدر و در آغاز هزارۀ دوازدهم، ظهور می‌کند. نحوۀ تولدِ دومین سوشیانت زرتشتیان نیز درست مانند موعودِ پیشین است. 

در زمان ظهورِ هوشیدرماه نیز خورشید در میانۀ آسمان می‌ایستد، اما این بار به مدت بیست روز و شب. در بندهشن آمده است که وی شش سال بر گیاهان سرسبزی دهد. این، درحالی‌  است که اشاره شد که موعودِ نخست، یعنی هوشیدر به گاهِ ظهور، سه سال گیاهان را سرسبزی دهد. 

آخرین موعود: اَستوَت اِرِتَ

نام سومین و آخرین سوشیانت (موعود) مزداپرستان، «اَستوَت اِرِتَ» است که به‌طور خاص منظور از سوشیانت نیز هم او است. اَستوَت اِرِتَ یعنی «کسی که مظهر و پیکر قانون مقدس است». همین موعود است که در آخرالزمان برای نبرد نهایی با اهریمن و یارانش ظهور می‌کند. او آخرین آفریدۀ اهورامزدا است و پس از او است که رستاخیز برپا خواهد شد. سوشیانت «در پایان سومین هزارۀ پس از زرتشت» زاده می‌شود و کار فَرَشکَرد (نوکردن جهان و دینِ مزداپرستی) را به پایان می‌رساند... در اوستا هرجا که «سوشیانت» مفرد آمده است، به اَستوَت اِرِتَ اشاره دارد و غالباً به جای نامِ او، همین صفت به کار می‌رود و صفت «پیروز» را نیز همراه دارد.

از نشانه‌های پدیدارشدنِ اَستوَت اِرِتَ، ایستادنِ خورشید در میان آسمان است و چون او پیدا شود، همۀ جاودانگان (کیخسرو و گودرز و گیو و توس و پشوتن و گرشاسپ و دیگران) به وی پیوندند و رستاخیز برپاگردد و جهانِ اَستومند [= دنیا، گیتی] پایان پذیرد و جهانِ اَشَه (جهان مینوی) آغاز شود». 

در بخش‌های مختلفی از کتاب اوستا، از سوشیانت یاد شده و آگاهی‌هایی دربارۀ او به دست داده شده است. در کردۀ یازدهم و دوازدهم از «زامیاد یشتِ» کتاب اوستا، دربارۀ ظهورِ این آخرین موعود زرتشتی آمده است که «...در آن هنگام که مردان دیگرباره برخیزند و بی‌مرگی به زندگان روی آورَد، «سوشیانت» پدیدار شود و جهان را به خواستِ خویش نو کند. پس جهانِ پیروِ اَشَه [= راستی و نیز  حق و حقیقت و قانون ابدی آفرینش است] نیستی‌ناپذیر شود و دُروج دیگرباره به همان‌جایی رانده شود، که از آنجا آسیب‌رسانی به اَشَوَنان [یعنی پیروانِ اَشَه] و تبار و هستیِ آنان را آمده است. تباهکار و فریفتار نابود شوند». 

یکی از ویژگی‌هایی که در اوستا برای سوشیانت یا همان آخرین موعود زرتشتی برشمرده شده، میراثی است که او از نامدارانِ گذشتۀ ایران و توران به همراه خواهد داشت. جالب اینکه در روایت‌های شیعی نیز بدین اشاره شده است که امام زمان (عج) میراث‌دار پیراهن، عِمامه، زره و شمشیر حضرت رسول الله (ص) هستند.یکی از ویژگی‌هایی که در اوستا برای سوشیانت یا همان آخرین موعود زرتشتی برشمرده شده، میراثی است که او از نامدارانِ گذشتۀ ایران و توران به همراه خواهد داشت. جالب اینکه در روایت‌های شیعی نیز بدین اشاره شده است که امام زمان (عج) میراث‌دار پیراهن، عِمامه، زره و شمشیر حضرت رسول الله (ص) هستند. در کَردۀ پانزدهم از زامیاد یشت چنین وعده داده شده است که «بدان هنگام که اَستوَت اِرِتَ، پیک اهورامزدا، پسر ویسپ ‌تَور وَیری، از آبِ کیانسیه [= دریاچۀ هامون] برآید، گُرزی پیروزی‌بخش برآورد؛ [همان گرزی] که فریدونِ دلیر هنگام کشتنِ آژی‌دهاک [= ضحّاک] داشت. ... [همان گرزی] که افراسیابِ تورانی هنگام کشتنِ «زِین گاوِ» دُروَند داشت؛ [همان گرزی] که کی‌خسرو هنگام کشتن افراسیاب داشت؛ [همان گرزی] که کی‌گُشتاسپ، آموزگار اَشَه برای سپاهش داشت... .

او [= سوشیانت] بدین [گرز] دُروج را از اینجا، از جهانِ اَشَه، بیرون خواهد راند. او همۀ آفریدگان را با دیدگانِ خِرَد بنگرد... . او سراسرِ جهان اَستومَند [یعنی گیتی یا دنیا] را با دیدگان بخشایش بنگرد و نگاهش، سراسرِ جهان را جاودانگی بخشد. 

اولین سوشیانت

عیسی ناصری اولین سوشیانت وعده داده‌ی شده‌ی عرفان توحیدی ایرانیان است. به گفته دو انجیل پرآوازه متی (ماتئوس) و بَرنابا سفر تاریخی سه بیگانه نزد عیسی پس از آن آغاز می‌شود که ستاره پیامبر به هنگام زایشش در آسمان پدیدار می‌شود. آنان که بر ستاره‌شناسی چیرگی داشتند در پی آن ستاره تا نزد نوزاد آسمانی می‌شتابند و به پاس زادروزش زر، مُر و کُندر (گیاه خوش‌بو) به ارمغان می‌برند.

در این باره انجیل متی می‌گوید آنان نخست پس از پدیداری ستاره مسیح بی‌درنگ نزد هِرودیس می‌روند که در آن زمان به نمایندگی از روم، فرمانروای یهودیه بود. از او درباره زایش پادشاه یهود (مسیح) می‌پرسند، چرا که ستاره او را در آسمان دیده بودند. هرود پیش از آن نیز از کاهنان و پیشگویان شنیده بود که کریستوس یا مسیح یهودیان در بیت‌لحم یهودیه زاده می‌شود. پس آن سه فرزانه را به بیت‌لحم فرستاد. اما از آن‌ها خواست که هر گاه فرزند را یافتند به او نیز اطلاع بدهند اما مردان مجوس بر پایه رویایی که دیده بودند هرود را آگاه نکردند. درونمایه رویای آنان بازگوینده کشتن عیسی به دستور هرود بود. بر این پایه آنان مسیح را از چنگال مرگ رهایی دادند. همان‌گونه که آنان نخستین کسانی نیز بودند که پس از زایش پیامبر ابراهیمی با او دیدار کردند و خود بیانگر جایگاه سفر و دیدار آنان با مسیح در داستان زایش او است.

سنت مسیحی که نخستین بازگوکننده این روایت است آنان را «سه مُغ» می‌نامد. مُغ که در انجیل متی به گونه مجوس آمده واژه‌ای آشنا در ایران باستان است و در دوره‌ ساسانیان به واژه موبد دگرگون شده و معنی فرزانه و اندیشمند دینی گرفت و جایگاهی والا در رده‌های سازمانی دینداران ایرانی به ویژه کیش زرتشتی داشت. در متون اروپایی از دیگر نام‌های این سه مغ، می‌توان به سه مجوس شرقی، سه شاه، سه پادشاه مقدس و سه فرزانه یاد کرد. در داستان‌های نخستین بر پایه انجیل متی، آن‌ها سه مرد دانا یا مجوس بودند اما در روایت‌های پسین به ویژه از سده دهم پادشاه خوانده شدند. این دگرگونی هم می‌توانست به ماندگاری داستان یاری برساند و هم به نهاد پادشاهی که در اروپا گسترش یافته بود رنگ آسمانی ببخشد و آن جایگاه زمینی را زیر پوشش پشتیبانی کلیسا جای دهد.

نام هر یک از این سه تن به روشنی پیدا نیست و هر یک از گزارش‌ها نام آنان را به گونه‌ای آورده‌اند. گاه از آنان با نام‌های لهراسب، جاماسب و گشتاسب یاد شده اما نوشتارهای مسیحی از آنان با نام‌های کاسپار؛ ملکیور و پالتازار یاد کرده‌اند. مسیحیان سوریه نیز آنان را به نام‌هایی می‌خوانند که گویا ایرانی است: لرونداد، گشناساف و هرمیزداز. این سه مغ زرتشتی دیدگاه ویژه‌ای به ستارگان داشتند و زاده شدن عیسی (ع) را به ارمغان آوردند.

دشمنی ایران و روم

اروپائیان در زمان بعثت پیامبر از شمول حق و حقیقت ابراهیمی بیشتری نسبت به ایرانیان برخوردار بودند. ایران و روم یکی از طولانی‌ترین نبردهای تاریخ را با یکدیگر داشتند. نزاعی که هفتصد سال طول کشید و احتمالا به واسطه‌ی مالکیت سرزمین حران بود. سرزمینی که برای ابراهیمیان قداست داشت چرا که بنا بر گزارش عهدین موطن اصلی خلیل‌الله است. قرآن  بر کل جنبش عداوت رومی ضد امپراتوری‌های اشکانی و ساسانی مُهر تائید زده و سوره‌ای در این باره از سوی خداوند متعال نازل می‌شود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

 الم ﴿۱﴾

الف لام میم (۱) 

غُلِبَتِ الرُّومُ ﴿۲﴾

رومیان شکست‏ خوردند (۲) 

فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ ﴿۳﴾

در نزدیکترین سرزمین و[لى] بعد از شکستشان در ظرف چند سالى به زودى پیروز خواهند گردید (۳) 

فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۴﴾

[فرجام] کار در گذشته و آینده از آن خداست و در آن روز است که مؤمنان از یارى خدا شاد مى‏ گردند (۴)

بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿۵﴾

هر که را بخواهد یارى مى ‏کند و اوست‏ شکست‏ ناپذیر مهربان (۵) 

وَعْدَ اللَّهِ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۶﴾

وعده خداست‏ خدا وعده‏ اش را خلاف نمى ‏کند ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۶)

سوره‌ی روم